خودآگاهی طبقه ی کارگر چگونه شکل می گیرد؟

از کمیته کارگری سازمان خودرهاگران

خودآگاهی طبقاتی شناختی است که براساس آن فرد یا یک گروه اجتماعی موفق می شود موقعیت و منافع طبقه خویش را در مجموع ساختار طبقاتی جامعه تشخیص دهد. اما چگونه اعضای یک طبقه به خودآگاهی طبقاتی دست می یابند؟

پاسخ این است که برای آن افرادی که از درجه ای از سواد و درک نظری برخوردارند که امکان تجرید یا انتزاع مسائل را دارند خودآگاهی طبقاتی می تواند بر مبنای شناخت نظری به دست آید. یعنی با اتکاء بر داده های موجود و نه به طور لزوم بر اساس تجربه. اما برای قشرهایی که فاقد پایه ی گسترده ی دانش هستند خودآگاهی طبقاتی از دل پراتیک یا همان عمل بیرون می آید. وقتی که تلاش فرد برای تنازع بقا در کنار راحتی دیگران در کسب رفاه به وضوح به چشم می خورد و فرد را به فکر می برد، به تدریج این فکر توام با رنج جرقه های فهم و استدلال را می زند. او در دل فرایندی قرار می گیرد که از یک مرحله ای به بسیاری از پدیده های روزمره که عادیش می پنداشت معنا می بخشد.

به زبان ساده تر، خودآگاهی طبقاتی برای انسان دانشور یک اختراع ذهنی و نوعی آفرینش ذهنی است، در حالی که برای فرد معمولی فاقد دانشی آن چنانی، یک کشف است. کشفی که از دل درک خودجوش و تجربی او بیرون می آید. به دلیل همین تفاوت کشف و اختراع است که کار فکری روشنفکران برای توده های محروم قابل درک و دریافت نیست. طبقه ی کارگر به طور مثال از طریق توضیح نظری به خودآگاهی طبقاتی دست نمی یابد. زیرا توان درک انتزاعی پدیده های اجتماعی را در حدی که سبب تشکیل یک دستگاه تحلیلی شود ندارد، لذا چون تحلیلی از خود ندارد خودآگاهی نیز در او شکل نمی گیرد. تحلیل کارگر از دل مشاهده بیرون می آید نه از دل نقد نظری. او درد و رنج و ستم را تجربه می کند و به دلیل فشار در مقام مقایسه ی موقعیت خود با کارفرمای مرفه و سرمایه دار بر می آید و ذهنش کنجکاو می شود. او برای ارضای این کنجکاوی نیاز به بحث های پیچیده ی نظری ندارد، با اتکاء به تجربه و مشاهده ی میدانی زندگی خویش به آن پاسخ می گوید.

اما آیا این به آن معناست که روشنفکر و فرهیخته نباید تلاش کنند که درک نظری کارگر و محروم را تقویت کنند؟

خیر، این طور نیست؛ باید تلاش کنند. اما این تلاش نباید در صدد دادن یک دستگاه تحلیلی باشد، زیرا این دستگاه ساخته و پرداخته ی یک ذهن تجریدگرا و مفهوم پرداز است، لذا در ذهن فاقد بستر انتزاعی پردازی این دستگاه تحلیلی عمل نمی کند. اما اگر به جای آن برخی از مثال های مشخص برخاسته از پراتیک اجتماعی همان کارگران یا سایر کارگران – وضعیت های مشابه – توضیح داده شود، بی شک موثرتر خواهد بود. به عبارت دیگر روشنگر باید در صدد آن باشد که در پیوند با واقعیت های ملموس زندگی کارگر او را در کسب خودآگاهی طبقاتی یاری دهد و نه براساس یک سری مطالب صرف نظری که مفاهیم تجریدی برخاسته از برخی واقعیت های کلی است.

یکی از دلایلی که سبب شده است نتوان این کار را انجام داد این بوده است که روشنفکران ما چنان غرق در زندگی فکری و اجتماعی خویش هستند که پیوند ملموسی با واقعیت های طبقه ای که به ظاهر برای آن مبارزه می کنند ندارند. یعنی مثال از وضعیت طبقه ی کارگر در اواخر قرن نوزدهم در صنایع نساجی انگلستان را برای کارگر هندی ذوب آهن در اوایل قرن بیست و یکم ارائه می دهند. این جداافتادگی روشنفکر از دنیای واقعی طبقه ای که با او در تعامل سیاسی است تاثیر کار را به نزدیک صفر می رساند.

در همین راستا کمیته ی کارگری سازمان خودرهاگران بر این باورست که اگر قرار باشد طبقه ی کارگر در ایران به خودآگاهی طبقاتی دست یابد لازم است که کار روشنگری مبتنی بر مستندات و به خصوص آن چه از سوی خود کارگران عنوان می شود باشد. این از طریق ارائه ی مصداق های ملموس است که کارگر باید بتواند مفهوم یک مسله برای خود تهیه ببیند. خودآگاهی کارگر باید از مصداق به سوی مفهوم برود در حالی که روشنفکر می تواند از مفهوم به مصداق ها دست یابد.