روانشناسی اجتماعی استبداد زدگی – 21- پژوهشی از کورش عرفانی

ناتوانی در انتزاع سازی:
اما مشکل عمده ی فرد نافرهیخته در ناتوانی او در تصور خود به عنوان عضوی از یک مجموعه است که آن مجموعه از طریق نوع بشری بازشناسی می شود. نوع بشری با ویژگی های مشخص خود، با ویژگی های مشابه خود، با خصوصیت های مشترک خود. نافرهیخته قادر به ایجاد «مفهوم» انسان در ذهنش نیست، با مصداق ها سروکار دارد. با مفهوم (Concept) بشر بیگانه است. حسن و حسین و تقی ور ضا را می شناسد نه نوع انسان را.

شکل دهی به مفاهیم به صورت ساده و اولیه ی خود در ذهن هر کس قابل انجام و شدنی است. آنچه ناشدنی است تکوین و تولد آن نیست، تکمیل آن است، تبدیل ساختن یک مفهوم به یک ارزش. تبدیل مفهوم به ارزش نیازمند عبور از فرایند آگاهی است، یعنی داشتن دانش و توجه به بار و معنای وجدانی آن دانش. وجدان انسان آن بخش ازوجود آدمی است که در سیر پیچیده ترشدن احساسی او ساخته شده است. دربرگیرنده ی تجربه ی عاطفی فرد است که مورد پردازش و نظریه پردازی هم زمان در ناخودآگاه و بخش آگاه ذهن قرار گرفته است و به عنوان یک ابزار قضاوتی در شکل دهی به رفتارهای روزمره مورد استفاده قرار می گیرد. وجدان محصول مشترک عقل و احساس است، برمبنای احساس های تجربه شده، عقل موفق می شود احساس های خوب را از بد تفکیک کرده، آنها را مورد گروه بندی قرار داده، با بیرون کشیدن وجوه مشترک هرگروه، به ساختن یک مفهوم ارزشی و در نهایت یک ارزش با ثبات نایل آید.
انسان فرهیخته شانس این را داشته است که بخش آگاه ذهن خویش – و به طور کلی توان عقلی خود – را تقویت کند و به همین دلیل نیز، قدرت فکری او برای مفهوم سازی از یکسو و تبدیل مفهوم به ارزش از سوی دیگر افزایش یافته است. در نتیجه، ارزش ها در ذهن او فراوانتر، ریشه دارتر، قوی تر و مستحکم تر هستند. هر چه آگاهی بیشتر شود دستگاه ارزشی قویتر خواهد شد؛ هر چه دستگاه ارزشی قویتر شود قضاوت گری فرد فعال تر خواهد شد، هر چه قضاوت گری فرد فعال تر شود درگیری وجدانی او بیشتر خواهد شد و در نهایت، هر چه درگیری وجدانی فرد قویتر باشد، آگاهی آفرینی او بیشتر خواهد شد.
این در حالیست که در نقطه ی مقابل، فرد نافرهیخته، به واسطه ی عدم تقویت دانش خود، شانس کسب آگاهی را هم ندارد، به واسطه ی ضعف آگاهیش قدرت تبدیل مصادیق به مفاهیم و تبدیل مفاهیم به ارزش ها را ندارد، به دلیل ضعف دستگاه ارزشی اش امکان قضاوت ارزشی پدیده ها را ندارد، به دلیل ضعف قضاوت گری درگیری وجدانی چندانی ندارد و درنهایت، این فقر درگیری وجدانی با خود، فقر تولید آگاهی های جدید را می آورد. به همین خاطر نیز، نافرهیخته در دایره ی بسته ی نافرهیختگی خود گرفتار است و نمی تواند، یا نمی خواهد و یا نمی گذارند، که از آن بیرون بیاید. نافرهیخته با جهل و به واسطه ی جهل خویش احساس راحتی و «خوشبختی» می کند و در صورت آگاه شدن، این احساس کاذب «خوشبختی» را از دست خواهد داد.
فرایند ارزش سازی در ذهن انسان
1. برخورد با مصداق ها و نمونه ها و احساسات ناشی از آنها
2. بیرون کشیدن موارد مشابه این مصداق ها و نمونه ها و طبقه بندی احساسات مرتبط با آنها
3. ساختن مفهوم بر اساس موارد مشابه مصداق ها
4. بکارگیری احساس های طبقه بندی شده برای تبدیل مفهوم و ساختن ارزش
5. بکارگیری ارزش ها برای قضاوت مصداق ها و نمونه ها
6. درگیری وجدانی هر چه بیشتر به دلیل داشتن قضاوت گری فعال
7. ساختن آگاهی هر چه بیشتر به دلیل بهره بری از وجدان در ارزشیابی داده ها
یکی از دلایل دشمنی شدید نافرهیخته با موضوعاتی مانند روابط آزاد میان دختر و پسر این است که این روابط، نقش عمده ای در پالایش رفتارها و پیچیدگی احساسی آدم ها دارد و این می تواند دستمایه ای برای افزایش آگاهی و رشد فرهیختگی باشد؛ زیرا عشق ورزیدن ازعالی ترین فرصت های یادگیری است، سنجش گر ظرفیت ها، باورها، پاینبدی ها و شناخت انسان از دیگری است، معیاری برای درک قدرت احترام ورزی فرد به دیگری است. روابط عاشقانه نقش مهمی در تکامل شخصیتی عاشق دارد و به این واسطه می تواند روند فرهیختگی انسان ها را با تقویت نوعدوستی، دگردوستی، خودشناسی، انسان شناسی و فداکاری و پرداخت بها برای آسایش خود و دیگری بالا برد. اریک فروم می گوید:« گذشته از عنصر نثارکردن، خصیصه فعال عشق متضمن عناصر اساسی دیگری است که همه در جلوه های گوناگون عشق مشترکند. اینها عبارتند از: دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی.»
به همین دلیل نیز با ممانعت از روابط عاشقانه ی آزاد میان انسان ها در جامعه، یکی از مهمترین شانس ها و ابزارها برای یادگیری و خودشناسی و فرهیختگی افراد از میان رفته و یا حداقل بسیار ضعیف می شود. به همین ترتیب است حساسیت بالای مستبدین به پرداختن به موسیقی که لطافت بخش روح است و شخصیت روانی انسان ها را از زمختی بیرون می آورد و بخش های عاطفی و پیچیدگی های انسانی آنها را تقویت می کند. و یا محروم ساختن جامعه از خلاقیت ادبی نویسندگان و شاعران و هنرمندان و جایگزین ساختن آنها با نوشتارها و آثاری بی مایه و بی اساس که تاثیر چندانی بر خرد و عاطفه ندارد و در بسیاری از موارد حتی نقش تخریب گر دارند.