تاریخ تمدن بشری، از این دیدگاه، رفتن به سوی جامعه ای است که در آن یک انسان، کمترین حد فشار و آسیب جسمی و روحی را دریافت کند. به همین دلیل نیز، معیار واقعی برای سنجش درجه ی تمدن و فرهیختگی یک جامعه را باید در این جستجو کرد که آیا نظام اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجود به سمت تاکید هرچه کمتر بر آسیب رسانی جسمی و آزار رسانی روحی انسان می رود یا خیر.
هر چه یک جامعه براستفاده از وجه شکننده ی انسان ها بیشتر تاکید داشته باشد وحشی تر و خشن تر و نافرهیخته تر است و هرچه به سوی کاهش سوء استفاده و یا محدودساختن بکارگیری این شکنندگی، از راه های اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی، تلاش کند دلیل بر متمدن تر بودن، صلح جو تر بودن و فرهیخته تر بودن آن جامعه است.
همین شکنندگی جسمی وروحی انسان بیانگر آن است که چگونه پدیده هایی مانند جنگ، نابرابری، بی عدالتی و نیز منش طبقاتی و تقسیم انسان ها به رده های مختلف، ضد انسانی بوده و چگونه صلح و برابری و عدالت و نبود تقسیم طبقاتی مطابق با ذات انسانی است.
پس، جامعه ی فرهیخته آن است که انسان ها را در این بعد از وجود خویش، یعنی در خوبی آفرینی و نیک گویی و نیک اندیشی و خلاقیت شان تقویت کند، و این میسر نیست جز از راه احترام به وجه اول وجودی انسان که نام بردیم (شکنندگی) و رعایت آن و به این واسطه، جسم وروح فرد را به خود مشغول نداشتن و دچار فرسایش نکردن و در نتیجه، راه را باز کردن برای رشد و شکوفایی و باروری تک تک انسان ها.
یک جامعه ی انسان مدار بر آن است تا کمترین بهره وری را از آسیب پذیری جسمی و روحی و بیشترین بهره وری را از توانایی ها و خلاقیت انسان ها داشته باشد، و یک جامعه ضد انسانی بیشترین تاکید را بر خصلت شکنندگی انسان می گذارد و کمترین تاکید را بر باروری و شکوفایی و تعالی انسان. تعداد بی شمار اعدام و تعزیر و حبس و شکنجه در ایران و یا آمار حیرت آورزندانیان در ایالات متحده ی آمریکا نمودهای مشخص نافرهیختگی حاکم بر این دو سیستم است.
به همین دلیل است که سیر تکاملی بشریت نمی تواند معنای ارزشی داشته باشد، مگرآن که این سیر، دربرگیرنده ی افزایش فرهیختگی و کاهش نافرهیختگی باشد. سیر کاهش بهره وری از شکنندگی جسمانی انسان ها و آسیب رسانی فیزیکی به آنها و رفتن به سوی افزایش بکارگیری عقل و شعور و وجدان و درک و ارتباطات برای تعامل میان انسان ها.
این روند تکاملی را می توان در سطوح مختلف دید و به آن توجه کرد و بدان پرداخت:
نخست در سطح فردی: روند این جریان در درون هریک از ما چگونه است؟ تمایل نظری و گرایش عملی ما برای استفاده از شکنندگی جسمانی و روانی دیگران برای دستیابی به آنچه می خواهیم چقدر است؟ تا چه حد از ابزارگفتار و منطق و استدلال و مهرورزی برای تعامل با دیگران استفاده می کنیم و تا چه حد از تهدید و آزار و کتک و تطمیع و غیبت و نفرت جویی ؟ در یک کلام، تا چه حد فرهیختگی و تا چه اندازه نافرهیختگی در وجود ما حضور دارد؟ قضاوت آن به دست خودماست.
دوم در سطح گروهی: روند این جریان در درون خانواده و محل کار و محفل دوستان و جمع آشنایان چگونه است؟ تا چه حد در این جمع ها احترام به همدیگر بر اساس ترس و وحشت و تهدید و تطمیع و تخریب است و تا چه حد بر اساس گفتگو و نقد و انتقاد سالم و محبت و احترام عمیق به یکدیگر؟ تا چه حد در رابطه مان با پدرو مادر و برادر و خواهرمان، با همسرمان و با فرزندانمان براساس احترام و درک و تبادل نظر است و در کجا تصمیم داریم با خشونت گفتاری یا فیزیکی حرفمان را به پیش ببریم؟
سوم در سطح جامعه: روند این جریان در درون نظام اجتماعی جامعه ای که در آن زیست می کنیم و یا جامعه ای که به آن تعلق داریم چیست؟ آیا نظم اجتماعی حاکم بر اساس ترس و مجازات و تهدید و زندان و جریمه و وحشت از اینها بناشده است؟ آیا نابرابری و حق کشی و ظلم و ستم اجتماعی و اقتصادی امری عادی شده در جامعه است و یا آن که جامعه بر اساس رعایت حقوق زیربنایی انسان ها و رعایت نهادینه ی این حقوق مادی و معنوی بنیان گذاشته شده است؟ در هر دو حالت کدامیک مطلوب ماست؟ برای دستیابی به کدام یک از آنها تلاش می کنیم؟ برای حفظ آن چه هست (محافظه کاری عملی، هر چند شعارهای متفاوت دهیم) و یا برای تغییر آن چه هست و رفتن به سوی جامعه ای بر اساس رعایت حقوق مادی و معنوی انسان ها بر پایه ی برابری و آزادی و انسان مداری.
و سرانجام در سطح جهانی: روند این جریان درروابط میان جوامع (کشورهای) مختلف چگونه است؟ آیا روابط بین کشورها براساس معیارهای نافرهیختگی یعنی جنگ، تهدید، کشتار، تحریم، تجاوزگری، اشغالگری، تصرف و استعمار بنا شده است یا براساس درک متقابل، گفتگو و صلح طلبی؟ در مسیر کدام یک از این دو باید تلاش عملی کنیم؟ چگونه؟
با بررسی این چهار وجه می بینیم که می توانیم این معیار فرهیختگی و نا فرهیختگی را برای توضیح و تشریح بسیاری از موارد به کار گیریم