فراموش نکنیم که نافرهیختگی به صورت یک طیف عمل می کند، از وحشی گری مطلق که نفی موجودیت طرف مقابل است آغاز می شود و تا مرز بهره بردن ناصادقانه از جهل طرف متقابل، برای قبولاندن توضیحات به ظاهر درست و ایجاد باوردر او قابل تصور است. یعنی حتی زمانی نیز که در حال بهره بری از استدلال و تعریف و منطق برای مجاب کردن مخاطب خود هستیم می توانیم به طور عمدی و ظریف از ضعف ذهنی او در عدم تشخیص ایراد استدلال مان – که خود برآن واقفیم – سود بریم و تصدیق و تایید او را به دست آوریم. در صورتی که درجه ی بالاتری از فرهیختگی، عنصر احترام به طرف متقابل را جدیتر و عملی تر وارد این معادله کرده و به این ترتیب فرد فرهیخته به خود اجازه نمی دهد که دراین مرحله، دست از برخوردی شایسته بکشد و به این نوع از استدلال گری سفسطه و مغلطه وار و توام با بهره بری از جهل طرف متقابل، روی آورد. او تا این مرز پیش می رود که با خودنقدگری اندیشه هایش، به گونه ای خودآگاه، سالم ترین روایت از استدلال ها و صادقانه ترین نوع از برخوردها را به طرف متقابل ارائه می دهد. پس درجه ی بالایی از فرهیختگی تنها زمانی به دست می آید که احترام گذاری به طرف متقابل در عرصه ی پرهیز از بهره بری از شکنندگی جسمی، عاطفی و فکری درشکل آگاهانه و اختیاری خود و در بالاترین حد ممکن خود باشد، نه در حدی که ما توان بهبود آن را هنوز برای خویش دردسترس و ممکن می دانیم
اما باید بدانیم که در یک فرایند فرهیخته سازی بی شک این طور است که ما از رعایت مرزهای شکنندگی جسمی فرد به سوی رعایت مرزهای شکنندگی احساسی وی خواهیم رفت و در نهایت، به ملاحظه ی حد و مرز شکنندگی فکری او خواهیم رسید. نباید فراموش کرد که این روند سه مرحله ای به طور منطقی یکدیگر را یکی پس از دیگری تکمیل می کنند. زیرا این تنها با رعایت یک مرحله است که ما آمادگی و تبحر و پیچیدگی لازم را برای مراعات مرحله ی بعدی می یابیم. رعایت هر مرحله ای نیازمند درجه ای از تفکر و تمرین و کار است تا بتواند در نهایت در ما ظرافت های رفتاریی را شکل دهد که به واسطه ی آنها قادر باشیم به این پیشرفت مرحله ای دست یابیم
به همین خاطر است که جامعه می تواند با نهادینه کردن ممنوعیت آسیب رسانی فیزیکی به دیگری به نوعی، بستری اجباریی را فراهم کند که در آن، افراد به پرورش مهارت ها ی رفتاری لازم برای مدیریت خشم و غضب و احساسات خام خود دست یابد.
در جوامع مختلف تلاش بر این است که خشم «طبیعی» را به شکلی و با ابزارهایی تحت کنترل درآورند. در این زمینه هر جامعه ای ابزارهای خاص خود را داشته است. هر چه ساختار جامعه ساده تر باشد روش ها نیز ساده تر و ابتدایی تر است و هر چه جامعه پیچیده تر باشد روش برخورد با موضوع خشونت نیز نهادینه تر و قانونمند تر است. «مثلا در قبیله سیرینو[1] یک جشن شرابخواری ترتیب می دهند و طی آن، گله ها و شکایت های جدی و مهم را مطرح و حل و فصل می کنند. البته این جشن، به سبک آمریکایی ها نیست زیرا آمریکایی ها می دانند که این قبیل جشن ها غالبا به خشونت منجر می گردد. حداکثر کاری که دو مرد خشمگین سیریونو می کنند ” کشتی گرفتن” است اما اگر یکی از دو مبارز از مشت های خود استفاده کند، بی درنگ متهمش می نمایند به اینکه “مانند سفید پوست ها کشتی می گیرد”؛ به محض وارد آمدن چنین اتهامی، متهم فورا با شرمساری دست از کشتی می کشد. وقتی دو مرد از قبیله سیریونو از هم خشمگین باشند، به جای ” کشتی گرفتن” ممکن است با هم شکار بروند. اگر شکار موفقیت آمیز باشد، از فرط خوشحالی خشم خود را فراموش می کنند. چنانچه شکار موفقیت آمیز نباشد، از فرط خستگی خشم خویش را از یاد می برند.» [2]
چنانچه می بینیم، برخلاف تصور عمومی فرهیختگی – آن گونه که در این کار تعریف شده است – با آنچه به عنوان درجه ی تمدن و پیشرفت یک جامعه معرفی می کنند، ارتباطی ندارد و اغلب حتی معنای برعکس دارد. چنانچه می بینیم در یک قبیله ابتدایی مانند سیریونو روش های بکار رفته برای مدیریت خشم و انتقام کشی ماهیتی بسیار فرهیخته تر از جوامع بسیار مدرن دیگر دارد. در حالیکه در پیشرفته ترین اقتصاد جهان، آمریکا، بسیاری از شهروندان خشم خود را با اسلحه و تیراندازی و گرفتن جان دیگران بروز می دهند[3]، در این قبیله ی ابتدایی روش های تا این حد کنترل شده مانند کشتی گرفتن یا راه های بی خطری مانند شکارکردن مورد استفاده قرار می گیرد.
این مثال به خوبی نشان می دهد که اگر حاکمیت فرهیختگی در روابط انسانی را یکی از معیارهای خوشبختی یک جامعه بدانیم میزان خوشبختی اعضای یک جامعه هیچ ارتباطی با سطح فنی و اقتصادی آن جامعه ندارد. انسان هایی که در جنگل ها زندگی می کنند به واسطه ی حضور این فرهیختگی می توانند به مراتب بیشتر احساس خوشبختی کنند تا کسانی که دردل پیشرفته ترین و مدرن ترین شهرهای بزرگ زندگی می کنند.
از همین روست که در جامعه ای که نافرهیختگی – یعنی بهره برداری سیستماتیک از ضعف های جسمی و روحی انسان ها – رایج است، خوشبختی نمی تواند جای چندانی داشته باشد و انسان ها همیشه در ترس و اضطراب از این که قربانی این نافرهیختگی – قانونی یا غیرقانونی – قرار گیرند زندگی می کنند. در کشورهایی مانند ایالات متحده سیستم برای برقرار نظم اجتماعی مطلوب خود چنان قدرتی به پلیس داده است که نیروهای پلیس به خود اجازه می دهند به راحتی و در مقابل کمترین اعتراض یا مقاومتی، میزان بالایی از خشونت و بی رحمی را بکار گیرند و در عین حال، چون خود مامور اجرای قانون هستند، از مصونیت بسیار بالایی برخوردار باشند. یک گزارش نشان می دهد که در سال 1999 بیش از 422 هزار آمریکایی 16 سال به بالا با پلیس درگیر شده اند و شاهد بکارگیری زور و خشونت توسط پلیس بوده اند.[4] در سال 2006 بیش از 26.556 شکایت از بکارگیری بیش از حد زور و خشونت توسط پلیس آمریکا دریافت شده بود. بین سال های 2002 تا 2004 تعداد شکایت ها بر علیه پلیس آمریکا به رقم 10 هزار مورد رسید. از این تعداد تنها 19 مورد منجر به محکومیت انضباطی پلیس شد.
[1] اشاره به مردمی است که درشرق بولیوی زندگی می کنند. محل زندگی آنها در جنگل های انبوه بخش های شرقی و شمالی استان بنی ( Beni) می باشد.
[2] تاوریس، کارول – روان شناسی خشم – ترجمه: احمد تقی پور و سعید درودی – نشر خاتون، 1373، ص 71 .
[3] مردی ۹ نفر را در آلاباما کشت:http://www.radiofarda.com/content/f3_shooting_alabama/1507907.html
[4] http://en.wikipedia.org/wiki/Police_brutality#cite_note-12