روانشناسی اجتماعی استبداد زدگی – 5 – پژوهشی از کورش عرفانی

مفهوم پایه: فرهیختگی
با تکیه براین دومفهوم، آسیب پذیری جسمی از یکسو و قدرت روحی از سوی دیگر، مفهومی را ارائه می دهیم با عنوان «فرهیختگی». ما نوع برخورد، چگونگی پرداختن و نوع بهره وری از این دو وجه انسانی را معیاری برای سنجش فرهیختگی انسان می دانیم. به این معنا:
هر چه که فرد گرایش داشته باشد تا در روابط با خود با انسان ها بیشتر از وجه شکننده ی آنها بهره برد، نافرهیخته تر است و هرچه که فرد گرایش داشته باشد تا درروابط خود با انسان ها بیشتر از قدرت فکری آنها بهره برد فرهیخته تر است.
به بیان دیگر: هر چه فرد تلاش و تاکید بیشتری بر استفاده از جنبه ی آسیب پذیر انسان ها داشته باشد تا آنها را با خود موافق و همراه سازد نافرهیخته تر است، و هرچه فرد تلاش و تاکید بیشتری بر استفاده از جنبه ی اندیشه ورزی انسان ها داشته باشد تا آنها را با خود موافق و همراه سازد فرهیخته تر است.
پس در این چارچوب، معیار فرهیختگی برای افراد ، برخلاف تصوری که از معنای این واژه در ذهن عامه است، سواد و مدرک و تحصیلات و تیتر و عنوان آکادمیک و حرفه ای نیست، بلکه این است که فرد، تا چه حد گرایش دارد با آسیب رساندن جسمی یا آزار روحی به دیگری، وی را به سمت اعتقاد خود بکشد و یا به اطاعت وادارد و تا چه حد مایل است که باورآوری و یا همسویی طرف متقابلش با او، ناشی از درک و فهم و استدلال گری و شعور و انتخاب و اراده ی وی باشد.
بر این اساس، انسان نافرهیخته کسی است که به سوی ابزارهایی مانند ترساندن، تهدید کردن، تطمیع کردن، به وحشت انداختن، تنبیه کردن، ضرب و جرح کردن، به خطرانداختن، مجازات کردن و یا از میان بردن دیگران می رود و انسان فرهیخته کسی است که به ابزارهایی مانند بحث، گفتگو، استدلال، منطق، برهان، توضیح، نقد، متقاعد سازی، تشریح، تعریف، بیان تفسیر و امثال آن تمسک می جوید.
نافرهیخته در جستجوی بهره وری از جسم است و فرهیخته درپی بهره بری از ذهن. نافرهیخته در عرصه ی حیوانی سیر می کند و فرهیخته در عرصه ی انسانی. زیرا مگر نه این که مسیر واداشتن یک حیوان به خواست آدمی بهره بردن از این آسیب پذیری جسمی و ایجاد ترس روحی از آزار بدنی دراوست و آیا بکاربردن همان روش ها در روابط انسانی به معنای کاهش دادن جایگاه انسان است به حیوان نیست؟