روانشناسی اجتماعی استبداد زدگی – 9 -پژوهشی از کورش عرفانی

وجه ارادی رفتارها
اما سری دوم عناصر تعیین کننده ی رفتار انسان ها برمی گردد به اینکه فرد در زندگی خویش به چه انتخاب هایی دست می زند. از اراده و درک و فهم فردی خویش به چه صورت بهره می برد. این انتخاب ها بی شک تا حد زیادی تحت تاثیر عوامل دسته ی اول – عناصر فرا فردی یا غیر ارادی – قرار دارند، اما نمی توان به هیچ وجه انسان را یکسر قربانی، یا شکل گرفته ی، شرایط فراارادی او دانست. توضیحات جبرگرا و مکانیستی از این دست نه فقط یاری دهنده و روشنگر نیستند بلکه در نهایت به نفی انسانیت انسان و نقش بی همتای اراده ی انسان در شنا کردن در مسیر مخالف آب می انجامند.
در پاسخ به آنها که جبر اجتماعی را در شکل گیری رفتارهای انسان به صورت مطلق جلوه می دهند باید گفت که تکیه بیش از حد بر جایگاه اجتماعی-طبقاتی در شکل گیری رفتار انسان ها شمشیر دو لبه است. زیرا اگر این استدلال را به نحو افراطی ادامه دهیم به این نتیجه خواهیم رسید که نبرد طبقاتی و مبارزه برای تغییر اجتماعی نیز فاقد معنا بوده و به طور اصولی دلیلی برای کسب آگاهی، باورآوردن و تلاش در مسیر تحقق آرمان های انسانی نخواهد بود. نگرش جبرگرا بر مبارزه گری ما را در نهایت به جایی می رساند که در آن بویی از درک و اراده ی اعضای طبقات در بند برای رهایی آگاهانه ی خویش به جای نخواهد ماند.
این وجه که به نقش ارادی انسان ها برمی گردد مربوط است به کارفردیی که شخص در شرایط مشخص با اتکاء به داده های ذهن خویش، به عنوان رفتار از خود بروز می دهد. رفتارهایی که تعیین کننده ی کیفیت شخصیتی فرد شده و در فرایند فرهیختگی، یا نافرهیختگی، مطرح می شود.
روند کسب فرهیختگی:
فرهیختگی، تصادفی حاصل نمی شود، نتیجه ی زحمت و تلاش و مطالعه و کار و اندیشیدن و درک کردن است، تعالی اخلاقی نه ذاتی است و نه خودکار و خودجوش، حاصل اراده و استقامت و مسولیت پذیری است. نشان دهنده ی پذیرش درستی یک سری از ارزش ها و پایبندی به آن هاست.
از آن سوی، نا فرهیختگی نشان دهنده ی تنبلی، سستی، بی خیالی و ابطال وقت و نااندیشه ورزی و جهل است. نشان دهنده ی بی توجهی و باطل گرایی و راحت طلبی است. فرهیختگی یعنی پیچیدگی دستگاه فکری و عصبی و مغزی انسان که با کار و تلاش و ممارست در فرایند اندیشه ورزی و پرورش اراده حاصل می شود. و نافرهیختگی به نوعی به معنای کمبود این گونه پیچیدگی است. اخلاق مند بودن یعنی فشار آوردن بردستگاه مغز در جهت سوار شدن بر دستگاه عصبی جسم برای هدایت آنچه احساس ها و نیازهای غریزی و شیمیایی بدن حکم می کند. به همان صورت، انسان پایبند اخلاق نبودن یعنی براساس احساس ها و نیازهای فیزیکی و شیمایی ابتدایی بشر عمل کردن. فردی که براساس ارزش های اخلاقی عملی نمی کند در واقع زحمت این را به خود نمی دهد که با بهره بری ازتوان های مغز خود، پیام های کنترل گر به دستگاه عصبی اش بفرستد واحساس هایی مانند خشم و شهوت و راحت طلبی و خشونت گرایی و امثال آن را به عرصه ی مهاربکشد.
هر چند کارهایی که مرتاض ها می کنند به طور لزوم وجه سازنده ای را در خود نمی تواند داشته باشد اما حرکات خارق العاده ی آنها نشان می دهد تا چه حد انسان قادر است با بهره بری از قدرت روح و روان خویش نیازها و ویژگی های جسم خویش را به مهار و کنترل بکشد.