خشایار رخسانی
فریدون جَنیدی (بُنیاد نیشابور)
چکیده:
زبان پارسی از اینرو شایستگی جهانی شدن را دارد که ساده و بدون جدا آیینی (استثنا) است، با کارواژه های (فعل های) آن میتوان بی اندازه واژه های تازه ساخت، ریشه-ی هر واژه را میتوان در سرچشمه-یِ کهن این زبان پیدا کرد، شیوا، خوش آوا و روان است و سخنوران فراوانی با آن کارهای هنری خودرا بیرون داده اند. در یک سخن زبان پارسی گوهری است که باید ارزش آن را از نو شناخت.
سرآغاز:
جهانيان در اين همگمانند که از دو سده پس از اسلام تا چندی پس از يورش مغولان، ايران کانون دانش جهانی بوده است و بسیاری از شاخههایِ دانش کنونی در آن زمانِ درخشان به نيرویِ انديشه-یِ دانشمندانِ ايرانی به درختِ دانش جهانی افزوده و چه بسیار از چيستانهای دانش که برای ايرانيان گشوده شد، و چون اين سخن آشکار است نياز به شکافتن و بازنمودن ندارد، پس میبايد که به گفتاری ديگر بپردازيم .
آن دانشمندان دفترهای خويش را برای آن که در امپراتوری بزرگ اسلامی پراکنده شود، گاه به زبان تازی (که دستور و آئين نگارش و فرهنگ واژههای آن را خود پديد آورده بودند) مینوشتند و گاه انديشه-یِ خويش را به زبانِ پارسی میآراستند.
نمونههای فراوان از نوشتههایِ ايرانی در زمينههای گوناگونِ دانش جهانی بر جای مانده است که نشان از توانايی اين زبان برای بازکردن دشواريهای رشتههای دانش دارد اما پرسش شما اين است که آيا زبان پارسی را توان آن هست که زبان دانش امروز جهان نيز شود!
1. گنجينه-یِ واژههای زبان پر بار باشد.
2. در زبان، توانايی، برآوردن يا ساختن واژههای نو از پيوند واژهها باشد.
3. زبان ساده باشد.
4. آئين و دستور زبان يگانه باشد و جدا آئينی (استثناء) در آن ديده نشود
5. ريشههای کهن زبان شناخته شده باشد و پيوند واژههای تازه به ريشههای کهن روا باشد.
6. پيوند زبان از ديگر زبانها، که در زمينه-یِ دانش جهانی میکوشند گسسته نباشد.
7. گويندگان به آن زبان، در درازنای زمان به ژرفا و گستردگی و باروری آن ياری رسانده باشند.
8. زبان توان نگارگری در همه-یِ زمينههای دانش جهانی را داشته باشد.
9. زبان خوش آهنگ و زيبا باشد.
10. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند.
11. داوری داوران بزرگ را برای برتری، داشته باشد.
و اکنون گاه آن میرسد که زبان پارسی را با اين ميزانها، بسنجيم!
1. گنجينهء واژه ها:
بزرگترين کار که در زمينه-یِ گرد آوری واژههای زبان پارسی در زمان ما رخ نموده است، کار روانشاد دهخدا و همکاران وی است و اگر چه اين کار به ياریِ گروهی ديگر از واژه شناسان ويراسته میشود تا به آراستگی رسد، هنوز فرسنگها راه برای رسيدن به يک واژه نامه-یِ بزرگ که در برگيرنده-یِ همه-یِ واژههای پارسی باشد، در پيش داريم.
با همه-یِ اين سخنان، دهخدا خود گفته است که پيرامون دو هزار هزار (دو ميليون) برگه برای «واژهنامه» گردآوری شده است، که اگر يکهزار هزار آن را برای نامها کنار نهيم، باز يکهزار هزار برگه برای واژهها بر جای میماند و اين انبوه واژه در هيچ يک از زبانهای امروز جهان به چشم نمی خورد، و اين بسنده است که بدانيم که شمار واژههای زبان انگليسی تا يک سده پيش يکصد هزار بوده است و در اين يک سده با پذيرش از زبانهای ديگر و پيدايی دانشهای تازه و واژههای پيوسته به آن يکصد هزار واژه-یِ ديگر به گنجينه-یِ واژههای آن افزوده شده است و اگر اين شمار را با شمار واژههای پارسی در واژهنامه بسنجيم از اين سنجش دچار شگفتی میشويم.
اما اين را نيز میبايد به اين سخن افزود، که هم اکنون در سازمان واژهنامه ، ياران و همکاران سرگرم ويرايش اند.
چند فرهنگستان ديگر، در همين زمان پيدا شده اند که کارشان پژوهش در واژههای پارسی است و يکی از آن ميان، بنياد شهيد رواقی است که به کوشش دکتر محمد رواقی تا کنون هفتاد دفتر پيرامون فرهنگ و واژه-یِ ايرانی فراهم کرده اند.
گردش روزگار دروازههایِ شهرهایِ بزرگ و کهن پارسی زبانِ قندهار، کابل، هرات، بلخ، بدخشان، زرافشان، خجند، سمرقند، بخارا و تاشکند را بازگشوده است و انبوه شگفتی آور از واژههایِ نغز و تازه-یِ آن مرز مهربانان که نرمک نرمک با واژههایِ اين سو میآميزد چنان گستردگی و نيرو به زبان پارسی میدهد که توان آن را چند برابر کند. انبوه واژههای گويشهای ايرانی، از کردستان گرفته تا يغناب که هنوز به گنجينه-یِ زبان همگانی اندر نشده و با کوشش پيگير ساليان میبايد که چنين شود ( و بخشی بزرگ از برنامه-یِ بنياد نيشابور به اين کار ويژه شده است) خود شگفت انگير است، و اگر همه اين کوششها انجام شود ديگر در همه-یِ جهان کسی را پروای سنجيدن زبانهای ديگر با زبان پارسی دری، پيش نخواهد آمد!
2. توانایی زبان در ساختن واژههای نو:
اين پيداست که بر درخت دانش، هر زمان شکوفهای نو میرويد و باغبانان را میبايد که نامی بر آن نهند و زبان را میبايد که توانِ چنين نامگذاری همواره باشد.
و اين نيز پيداست که همه زبانهای آريايی (که ريشه در اوستا و سانسکريت دارند) از چنين ويژگی برخوردارند و به همين روی پديدار کردن واژه-یِ تازه در اين زبانها دشوار نمی نمايد. اما اين ويژگی در زبان پارسی ويژه تر از همه زبانهاست و برای آن که روشن شود توان اين زبان جهانی در برآوردن واژههای تازه تر چه اندازه است، يک واژه را بر میگزينيم و پيوندهای گونه گون آن را با واژههای ديگر باز میبينيم و چون سرآغاز هر کار سر و آغاز آن است، از واژهء «سر» میآغازيم:
سربريده ، سرپا (نشستن، يا ايستادن)، سرپايی (کفش خانه)، سرپا گرفتن ( کودک)، سراپرده، سراب، سرآب (کنار جوی يا چشمه يا رودخانه)، سرباز (کسی سر خود را در راه کشورش مي بازد)، سرانداز (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ میافشاند)، سرسپردن (فدايی کسی شدن)، سر سپار، سرشاخ (آماده-یِ نبرد)، سرافشان (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ میافشاند)، سر براه (فرمانبر)، سر راه (کودکی که توان نگاهداشتنش را ندارند و بر سر راه مینهند تا کسی اورا به فرزندی بپذيرد)، سر راهی (خوراکی يا چيزی که به مسافر میدهند تا با خود ببرد)، سرآغاز، سرانجام، سرمنزل، سردرختی (ميوه)، سرچاه، سرکوب (دشمنان را با سپاهی شکست دادن و از ميان بردن)، سرکوفت ( کار بد کسی را به او گوشزد کردن)، سر ستيزه (کسی که نبرد را میآغازد)، سر پناه، سراسر، سرستون، سر بر کف ( جانسپار، آمادهء مرگ)، سر بدار ( سر+ به + دار، کسی که پيش از انجام کاری آمادهء مرگ است)، سر آشفته، سراسيمه، سرگيجه، سرگشته، (کسی که ديگری او را در کارش سرگشته کرده)، سرگردان (کسی که خودش در کار خويش سرگردان است)، سربينه ( جايگاه خنک در گرمابه – جايگاه رختکن)، سرسنگين، سرسبک (سبکسر) ، سربند ( دستمال يا شال که بر سر میبندند)، سر بندی ( مشغول کردن)، سر هم بندی، سر شور( صابون سر، يا گِل سر)، سر پر شور، سرِ خرمن(کنار خرمن)، سرخرمن (هنگام خرمن کردن، تير ماه)، سر پنجه (نيرومند)، سردست، سرِ دست (گرفتن در کشتی)، سر دواندن، سرخاراندن (درکاری انديشيدن، يا درنگ کردن)، سر بر زانو(ی غم گرفتن)، سراسر (همگی کسان يا چيزهايی که در يک جا هستند)، سراپای (همگی چيزها از سر تا به پای)، سر بسر (دو چيز را که هم ارزش باشند با يکديگر عوض کردن)، سر به سر گذاشتن، سرگرم، سر سودا، سرِ هم، سر کج، سر جوش، سرچين (ميوه يا سبزی)، سر سخن، سردار، سرپوشيده (پنهان)، سرشمار، سرشبان (چوپان بزرگ چند گله)، سر شب، سر پرستار، سر سری، سردستی ( خوراک زود آمده شده)، سر سيری، سر خر، سر خاک (گورستان)، سر پُر (گونه ای تفنگ که آ را از سر لوله پر میکردند)، سر گز( کچل، کل، بی مو)، سر دادور (داور بزرگ)، سر تراش (سلمانی) سردادن (رها ردن)، سر انگشت، سر و سامان، سر نهادن ( راهی را در پيش گرفتن)، سر بر نهاندن ( بدنبال کسی رفتن)، سر گذاشتن، سر بی کلاه (نادار و درويش)، سر تاجدار ( پادشاه)، سر تاجوار (سر شايستهء تاج، پادشاه )، سر فروش (کله پاچه فروش)، سر سازش، سرِ جنگ، سر درد، سرنشين…
و چون پهرست واژههای پيوسته با سر، پيوسته شد، روشن میشود که زبانهای ديگر در برابر آن سرفکنده و سرگشته اند. زيرا که در هيچ يک از فرهنگهای زبانهای جهان تا يک دهم چنين پديده ای نيز پديدار نيست.
3. ساده بودن زبان:
اين نيز پيداست که دانشمندان در زبان دانشی ِخويش، برای کوتاه کردن واژههای بزرگ، گزيده ای از آن را میگويند يا نشانه ای برای آن بر میگزينند، چونان: Sin برای سينوس، P برای فشار، يا E برای نيرو و … با اينهمه باز ميشايد که زبانی که برای نمودن دانش به کار گرفته میشود، خود نيز ساده تر بوده است تا با همراهی با اين نشانههای ساده، زمان و توان و دفتر و ديوان کمتر برای باز گفتن بخشهایِ گونه گونه دانش بخواهد.
ويژه آن که اين زمان را، زمان رايانه (کامپيوتر) میخوانند و از خورشيد نمايانتر اين که سخن است که هر چه زبان ساده تر باشد، کار را آسانتر میسازد. از همين واژه Computer بياغازيم که در فرهنگستان دويم ايران، بجای آن، رايانه را برگزيدند. اين واژه ريشه در راينيتن پهلوی دارد که «انديشيدن درباره-یِ چيزی يا کاری و کم و بسيار و چه و چون آن را سنجيدن برای به انجام رسانيدن آن» باشد!
خود بنگريد که اين انبوه انديشه و کردار را چگونه در «راينيتن» گنجانده اند و آن را ساده کرده اند. ولی کامپيوتر از نُه واکه (حرف) و چهار آوا (سيلاب) برآمده است، باز آن که «رايانه» ايرانی از شش واکه و سه آوا پديدار گشته است و خود در سادگی خويش سخن میگويد. گذشته از آن که اگر من بجای گزينندگان اين واژه بودم رايان (همچون گريان، روان) را برای آن برمی گزيدم که نشانهء کنش و کردار آن است و آن را با «هــ» پايانی کوچک نمی کردم و آن گاه بود که «رايان» دارای پنج واکه و دو آوا میشد و ساده تر از نمونه-یِ کنونی نيز میبود و در آينده نيز شايد که چنين شود.
اکنون میبايد که به روی ديگر اين واژه بنگريم:
«کامپيوتر» به شمار و شمارگری آن چشم دارد و «رايان» چنان که بر شمرديم به چند و چون و اند آن و سنجش آن و برگزيدن آن!
پرويز ناتل خانلری در «زبانشناسی و زبان پارسی» سنجيده است که واژههای زبان پارسی بيشتر يک آوايی يا دو آوايی اند و اين نشان سايش و ساده تر شدن زبان پارسی است.
واژههاي يک آوايی فارسي چونان: آب، در، دار، پشت، رو.
واژههای دو آوايی آن چونان : آبی، دربار، دارکوب، پشتی، رويداد … کمر، پرهيز، پرداخت…
کارگر ايرانی در برابر فوندانسيون فرانسوی، «پی» را به کار میبرد.
بانوی خانهء ايرانی در برابر «برد» انگليسی- «نان» میگويد.
کشاورز ايرانی بجای «واتر» انگليسی، «آب» بر زبان میراند و راننده-یِ ايرانی بجای « Comfortable » واژه-یِ «آسان» يا «آسوده» را پيش میکشد.
زبانهای ايرانی در بستر دراز آهنگِ رودِ آوازخوانِ زبان خود، هزارهها را پيموده اند و در اين راهِ دراز، از هر سنگی رنگی پذيرفته اند و از هر پيچی، آهنگی … و «سوده» و «ساده» به زمان شکوفايی سخن پارسی رسيده اند و بر لب و کام زبان شيرين دهنان ايرانی غلتيده اند و از نوک خانه بزرگانی چون فردوسی، رودکی، سنايی و سعدی گذشته اند …
4. آيين يگانه در زبان:
اگر کشوري در جهان باشد که برای فرمانروايی بر آن، هر روز آئينی و دادی تازه بنهند، يا هر گاه که خواهند برای يک کار، آئينی جدا از آئينهای روان برگزينند، میبايد دانست که آن کشور تازه خاسته است و فرمانروايان آن برای سنجيدن خويش و مردمان خود نياز به زمان دارند.
اکنون همين سخن برای زبان به کار میآيد و داوری ديگر هم برای آن نمی بايد. زبان پارسی تنها زبان در جهان است که آیين يگانه برای همه زمانها و واژهها و گروه بنديها و چونيها و چنديهای خويش دارد و يک واژه يا يک سخن در آن نمی توان يافت که آیينی جدا بخواهد، يا از آیين و دستور همگانی زبان سر بر تابد، باز آن که زبانهای انگليسی و فرانسه و روسی و آلمانی که به گمان گويندگانِ آن، زبانِ دانش بشمار میروند، سرشار از جدا آئينی اند و برای خواننده نيازی به برشمردن آنها نمی بينيم.
5. پيوندِ زبان يا ريشههای کهن:
در بسی از زبانها، بدان روی که در گردابِ زمانِ ناهماهنگ چرخيده اند، ريشه واژههای امروزين شان پيدا نيست و بسيار واژههای بی ريشه در آنها روان است، با آنکه آن واژه در زبان بکار میرود، اما روشن نيست که از کجا آمده و چسان روان است!
برای نمونه واژه «براوو» در زبانهای اروپايی به نام يکی از آواها بکار میرود و روشن نيست که چيست؟
همين واژه در روستاهای نيشابور به گونه «بوراباد» ،«برّاباد»، يا «برنده باد» برایِ برانگيختن پهلوانان يا بازيگران کاربرد دارد و هر دو بخش آن نيز روشن است.
پيشوند واژههای «تودی» today و tonight انگليسی به نشانه-یِ اين، يا نزديک، بکار میرود و آنگاه همين پيشوند، برای فردا tomorrow نيز بر زبان میرود، که دور است!
اکنون اگر اين پيشوند در هر سه واژه يکی است، چرا کاربرد آن دگرگون است و اگر اين از آن جدا است، ريشه اش کدامين است؟
واژه touyours در فرانسه نيز دو بخش دارد که بخش نخستين آن، tout «همه» میباشد و بخش دويم آن ژور= روز و بر روی هم هرروز يا همه-یِ روزها. اين واژه بجای همواره يا هميشه پارسی کاربرد دارد و اگر شب هم باشد همان واژه روز را برايش بکار میبرند. در زبان انگليسی هم اگر بخواهند بگويند « هميشه» میگويند «همه-یِ راه» always.
اما خود واژه-یِ «ژور» در فرانسه چيست ؟
اين واژه جابجا شده واژه روز کردی است و اگر ژور در زبان فرانسه تنها به گونه-یِ نام به کار مي رود. در زبان کردی ريشه ژرفتر دارد:
کهنتر از روز کردی، واژه-یِ «روچ» کردی است و اگر «ژور» در آن زبان تنها به گونه-یِ نام به کار میرود، در زبان کردی ريشهء ژرفتر دارد:
کهنتر از روز کردی، واژه «روچ» بلوچی است که در پهلوی نيز برای روز به کار میرود و کهنتر از آن «رئوچ» پارسی باستان و کهنتر از «رئوچنگه» اوستائی!
اين که اگر واژه-یِ «رئوچنگه» اوستايی را نيک بنگريم، میبينيم که همان روشن پارسی است… و به آن گاه از زمان که جهان روشن، يا «رئوچنگه» باشد روژ يا روز يا روچ مي گوييم!
انيشتين دانشمندِ بزرگ روزگار ما، هنگامی که دريافت ذرههایِ بس ريز در فروغ خورشيد يا فروغ هر چيز ديگر روان است و خواست بر آن نام بنهد، از زبان يونانی ياری گرفت و واژه-یِ «فوتون» را بر آن نهاد تا به آن ذرههایِ هميشگی نامی کهن داده باشد، اما اين نام در زبانهای امروز اروپا باز شناخته نمی شد؛ مگر پس از انيشتين، باز آن که در زبانهایِ ايرانی با چنين ويژگيها، هر نام تازه که از ريشههای کهن بسازند، بيدرنگ باز شناخته میشود، چنان که منوچهری در آن چامه-یِ شبنامهء خود، چگونگی يک خيزاب را در سخنی کوتاه «دراز آهنگ و پيچان و زمين کن» خوانده است و تا آن جا که من میدانم واژه-یِ «دراز آهنگ» پيش از منوچهری به کار نرفته است و او خود، اين واژه را از ژرفای انديشه برآورده. اما همين که يک ايرانی آنرا میشنود بيدرنگ میداند که منوچهری چه را میخواسته است گفتن يا واژه-یِ «زمين کن» در همين سروده … پس واژه-یِ تازه در زبانهای ايرانی، به آسانی شناخته میشود و ريشه-یِ خويش را نيز به روشنی مینماياند!
6. پیوندِ زبان از ديگر زبانها که در پهنه-یِ دانش ميکوشند، جدا نباشد:
اين بر همگان پيداست که دانش ايرانی در گرما گرم آن جنگها که برای چليپا (جنگهای صلیبی) روی میداد و پس از آن، به اروپا ره يافت.
اروپاييان بسی از واژههای اين دانش را که يا به زبان پارسی يا به زبان تازی بوده، پذيرفتند يا اندکی دگرگونی دادند. چنان که پور سينا را «اوي سينا» خواندند و خوارزمی را «الخوارزمي» ناميدند و کار بزرگ وی را نيز با کمی دگرگونی «لگاريتم» خواندند. اما امروز بر هيچ کس پوشيده نيست که اروپاييان پيشتاز دانشی اند که با فن يا (تکنيک) همراه و همراز است و به سختی نيز میتازند و واژههای فراوان نيز در اين زمينه میسازند.
اين نيز روشن است که کشوری چون چين که از زمان باستان نيز چون ايران گاهواره-یِ دانش بوده است. واژه هايی برای خويش در اين زمينه دارد … اما واژههای چينی دشوار ، راه به کاروان واژههای دانشی اروپا میيابند و بدين روی آنان نيز برای گزينش واژههای اروپايی گاهگاه ناچارند.
زبان پارسی، مثل همه-یِ زبانهای ايرانی، چون پيوند خويش را با ديگر زبانهای آريايی نگسسته است چنين توانايی را دارد که واژه بسازد و سخنگويان اروپايی نيز آن را از زبان و انديشه-یِ خويش دور نبينند . چنان که نمونه ای چند از آن در بخش پيشين آمد.
7. کوشش گويندگان در درازنای زمان برای ژرفا و گسترش بخشيدن به زبان بهم پيوسته باشد.
برای اين بخش، گفتار در کار نيست، زيرا که همگان دانند که در جهان برای هيچ زبانی چنان کوششی که برای زبان پارسی و ژرفا بخشيدن بدان و گستردن آن انجام گرفته، نگرفته و انبوه دفترها و ديوانها و نامههای دانش و بينش و شناخت و چامه و ترانه و زبانزد و متل و چيستان … که در زبان پارسی پديدار گشته است، خود چونان آفتــابِ جهان تاب روشنی میبخشد. چنان که با استواری میتوان گفت که در همه اروپا و به همه-یِ اروپا و به همهء زبانهای آن، چندان چامه و سرود، نسروده اند که تنها در زمان سامانيان و دوران رودکی سمرقندی. اين کوشش همگانی دراز آهنگ، روشن است که به يک چنين زبان ژرفا و گسترگی و توان و نيرو میبخشد، بيش از همهء زبانهای جهان!
8. توان زبان برای کوشش در همه-یِ زمينه ها:
اروپاييان، امروز چنين پراکنده اند که زبان آلمانی؛ زبان فلسفه و زبان فرانسوی، زبان مهر و سرود و زبان انگليسی؛ زبان بازار و دانش است، اما پيره زنان روستاهای ايران بزرگ همه از بر دارند که … «آن چه خوبان همه دارند، تو تنها داری.»
برای آن که خوانندگان بيدار دل را گمان نيفتد، که اين سخنان از روی يکسونگری و خودخواهی گفته میشود، رهنمونشان میشوم به دو ديوان چامه:
يکی ديوان اطعمه، سروده-یِ مولانا بسحق شيرازی
ديگری ديوان البسه، سروده-یِ مولانا محمود نظام قاری يزدی
تا روشن شود که ايرانيان در شناخت يزدان و چگونگی آفرينش ايزدی و بهر مردمان از آن و انديشه در چه و چون و چند (فيزيک و فلسفه و رياضی) به کدام پايگاه بلند رسيده اند که میتوانند با سرودن يک دفتر چامه و سرود پرآهنگ، در زير نگارههای زيره، شوربا، دارچين، روغن، بادام، برنج، آش و کباب در ديوان اطعمه. و نيز در زير پوشش آستين، درز، چاک، تريز، دامن، نخ و سوزن در ديوان البسه، نازکترين انديشههای مردمی را درباره-یِ زندگی و زمان و جان و جهان و زنده-یِ هميشه نگاهبان … چگونه گفته اند و در زير سخنان آشکار، آن پيدای همواره بيدار را چگونه پنهان کرده اند.
سخن را بسنده میدانم اما میبايد بدين استوار بود آن مردمان که نخستين پديدههای مثلثات و لگاريتم و گرانی ويژه (وزن مخصوص) و پيدايی زمين و گرمای ميانی … را به جهانيان پيشکش کرده اند، برای دانششان واژه نيز در دسترس داشته اند و اکنون نيز میتوانند چنين کنند.
9. زبان خوش آهنگ و زيبا باشد:
در زبان پارسی واکههایِ درشت، فروافتاده و آواهای خشن پديدار نيست و ساختار واژهها که يک آوايی و يا دو آوايی اند، به همديگر توان آميزش میبخشند، چنان که واژههایی همچون «سرشکهای تابان» در جويی آوازه خوان بر روی هم میغلتند، و آواهای خوش پديدار میکنند و چنين است که خوش آهنگترين سرودههای جهان را ايرانيان گفته اند و داوری اروپاييان درباره-یِ اين چامههای زبان، همواره با شگفتی و آفرين همراه بوده است و اگر آنان چامه-یِ فردوسی، يا رودکی يا خيام را میستايند، ستايش از زبانی نيز میکنند که اين چامهها بدان سروده شده است!
دور میدانم که در همه-یِ جهان گفتاری بدين فشردگي، با چنين گستردگي انديشه و استواری در سخن بر جای مانده باشد:
«جان در حمايت يک دم است و جهان وجودی بين دو عدم» (سعدي)
سخنوران بزرگ، سخن را بر زيباترين تخت مینشانند!
10. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند:
و هم اينجا است که از گفتار پيشين به گفتاری تازه اندر میشويم که ديباچه-یِ اين بخش است و در اين هيچ گمان نيست که در همه-یِ جهان به اندازه-یِ ايران سخنور و سخندان نداشته ايم و انبوه انبوه نويسندگان و سرايندگان ايرانی چنان در سراسر جهان آشکارند که نيازی به يادآوری نامشان ديده نمی شود.
11. داوری داوران بزرگ برای برتری زبان پارسی:
در ميان نويسندگان و چامه سرايان جهان، خيام نيشابوری جايگاهی ويژه دارد و در همه جهان سرودههای وی پراکنده است و نامش در همه جا زنده و ترجمهء سروده هايش در جهان پس از شمار چاپ شدهء انجيل برآورد شده است. خيام خود در ستايش اين زبان میفرمايد:
روزی است، خوش و هوا نه گرم است و نه سرد / ابر از رخ گلزار همی شويد گرد
بـلـبـــــــــل به زبـــــان پهـــــــلـوی، بـا گــــل زرد / فرياد همی زند که میبايد خورد
حافظ نيز بدنبال اين گفتار میافزايد:
بلبل به شاخ سرو، به گلبانگ پهلوی / میخواند دوش، درس مقامات معنوی
و زبان پهلوی اگرچه نام ويژه برای زبان هنگام اشکانيان و ساسانيان شمرده شده، اما نام همگانی زبانهای ايرانی است. از کردی و بلوچی گرفته تا سغدی و يغنابی.
در ميان دانشمندان پس از اسلام برترين دانشمند را ابوريحان بيرونی میشناسيم و هم او بود که همراه لشکر محمود به هندوستان رفت و پهنهء دانش آن سرزمين را با تيغ خامهء خود بگرفت و دفتر شگفتی آوردهِ «ماللهند» را پديد آورد و نخستين سانسکريت شناس جهان، پس از اسلام بشمار میرود.
وی بسياری از دفترهای دانشی خويش را به زبان تازی نيز نوشته است و تازی نويسی او نيز سرآمد نوشتههای ديگران است و بنابراين از او کسی بزرگتر در همه جهان سراغ نداريم که سه زبان سانسکريت و تازی و پارسی را به جهان ارائه کرده باشد