شبنامه مردم شماره3 – اردیبهشت 1389

Shabnameh-3

فرزاد کمانگر را هم کشتند که بگویند تا هستیم می کشیم

فرزاد كمانگر معلم آموزش وپرورش شهرستان كامياران با 12 سال سابقه تدريس است که در مرداد 1385 براي پيگيري مساله درمان بيماري برادرش به تهران آمده و دستگير شد. وی در ابتدای بازداشت در بند 209 زندان اوین و بازداشتگاه اطلاعات سنندج و کرمانشاه تحت شدیدترین شکنجهها و اعمال غیرانسانی قرار گرفت تا به ناکرده و نادیدهها اعتراف کند. وی در طول این دوره 33 ماهه زندان ماهها در سلولهای انفرادی و در زندانهای اوین و رجاییشهر و سنندج مورد آزار و اذیت قرار گرفته است.

با اینکه هیچ مدرک مستند و قابل استنادی در پرونده کمانگر وجود نداشت و عدم ارتباط او با گروههای محالف جمهوری اسلامی، محرز بود؛ اما در اسفندماه سال 1386 به جرم عضویت در پ ک ک از سوی شعبه 30 دادگاه انقلاب حکم اعدام گرفت.
این حکم غیرقانونی و غیرانسانی مورد اعتراض گسترده فعالان سیاسی و مدنی و حقوق بشری داخل و خارج از ایران قرار گرفت، اما قوه قضایی جمهوری اسلامی ایران دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور رای دوباره بر حکم اعدام این معلم را صادر کرد… رژیم جنایتگر آخوندی در روز یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 فرزاد كمانگر فرزند باقي، علي حيدريان فرزند احد، فرهاد وكيلي فرزند محمد سعيد، شيرين علمهولي فرزند خدر و مهدي اسلاميان فرزند محمد را اعدام کرد.
تا کی قرار است بنشینیم و در جلوی چشمان ما مبارزان و آزادیخواهان بیگناه را یکی بعد از دیگری به اعدام کشند؟ پاسخ با شما؟؟؟؟

***********************************

اعدام فرزاد کمانگر، معلم، نویسنده و شاعر به گونه ای یادآور مرگ « جو هیل» ترانه سرا، مورخ و مبارز کارگری بود. جو که با خانواده اش از سوئد برای کار به آمریکا مهاجرت کرده بود به سازمان بین المللی جهانی کارگری (IWW )پیوست. او فعالیت های فراوانی برای پیشبرد مبارزات کارگری انجام داد و بخصوص ترانه هایشان بر زبان کارگران بود و در تجمعات اعتراضی کارگران شعرهای او را می سرودند. از اشعار مشهور او میتوان از “کیسی جونز- اعصاب شکن” و “دختر طغیان ” نام برد.
از آن جا که حکومت ضد کارگری آن وقت آمریکا فعالیت ها و حضور جو هیل را بر نمی تابید در 14 ژانویه 1914 او را به بهانه ی واهی قتل دونفر بازداشت کردند. اتهامی به همان اندازه بی اساس که اتهام فرزاد کمانگر. دادگاه باوجود اینکه هیچ مدرکی در تایید این اتهام نداشت او را به اعدام محکوم کرد وزمان تیرباران 15 اکتبر 1915 تعیین گشت. درست به سان مورد فرزاد اعتراضات به حکم اعدام جو هیل آغاز شد. جلسات، میتنگها و راهپیمایی های متعددی در دفاع از وی برگزار شد. جوهیل در سطح جامعه مسئله ای مطرح بود وکارگران قطعنامه ها و فراخوانی زیادی برای آزادی او صادر کردند. کارگرانی بسیاری از سایر کشورها نیز به این کمپین پیوستند و هر روز پیش از صد نامه وتلگراف در دفاع از آزادی جوهیل به مقامات قضایی امریکا ارسال میشد. ابعاد این مبارزه چنان سترده بود که بسیاری از دولتمداران از عواقب اعدام جوهیل نگران بودند.
فرزاد در آخرین نامه اش از زندان نوشت:
ما امروز که قرار است زندگی را از من بگیرند با عشق به همنوعانم تصمیم گرفته ام اعضای بدنم را به بیمارانی که مرگ من میتواند به آنها زندگی ببخشد هدیه کنم و قلبم را با همه عشق و مهری که در آن است به کودکی هدیه نمایم.
فرقی نمیکند که کجا باشد بر ساحل کارون یا دامنه سبلان یا در حاشیه کویر شرق و یا کودکی که طلوع خورشید را از زاگرس به نظاره می نشیند، فقط قلب یاغی و بیقرارم در سینه کودکی بتپد که یاغی تر از من آرزوهای کودکیش را شب ها با ماه و ستاره در میان بگذارد و آنها را چون شاهدی بگیرد تا در بزرگسالی به رویاهای کودکی اش خیانت نکند،
قلبم در سینه کسی بتپد که بیقرار کودکانی باشد که شب سر گرسنه بر بالین نهاده اند و یاد حامد دانش آموز شانزده ساله شهر من را در قلبم زنده نگهدارد که نوشت: “کوچکترین آرزویم هم در این زندگی برآورده نمیشود” و خود را حلق آویز کرد.

و جو هیل از زندان یک روز قبل از اعدامش نوشت:

اجرای وصیت من آسان است
چون چیزی برای تقسیم ندارم
بستگانم نیازی به گریه نخواهند داشت
“خزه به سنگ غلطان نمی چسپد
“جسدم؟ آه اگر به اختیار من است
بسوزانیدش وخاکسترش را به نسیمی سبک خیز بسپارید
تا به آنجایش ببرید که روئیدن گاه گلهاست
شاید آنجا گل پژمرده ای
به زندگی برگردد
ودوباره باز شگفد
این است آخرین خواست من
سعادت از آن همه شما باد!

جو هیل را در 19 نوامبر 1915 را تیرباران کردند، فرزاد کمانگر در 19 اردیبهشت 1389 به دار آویخته شد.
هیچ سالنی در شیکاگو گنجایش پذیرش چندین هزار نفر از آخرین بازدیدکنندگان جوهیل را نداشت. سی هزار نفر از کارگران این گفته جوهیل را در مراسم تکرار میکردند. “که برای من گریه نکنید، سازماندهی کنید”.
پیام فرزاد بی شک همان است.

پایان رژیم پایان اعدام هاست

اعدام و آدمکش نهادینه که بیش از سه دهه است توسط رژیم جمهوری اسلامی پیاده می شود دارای ابعاد چندگانه ای است: 1) بعد فلسفی: در دیدگاه حاکمان ایران انسان، جان و زندگی او ارزشی ندارد. به همین دلیل می توان به راحتی آن را از دیگران- هر که باشد – سلب کرد.
2) بعد اجتماعی : حاکمان ایران باور ندارند که انسان حیوان عاقل، یا حیوان منطقی یا حیوان ناطق، آن گونه که در منطق او را تعریف می کنند است، آنها بر این باورند که انسان حیوان ترسو است. بنابراین معتقدند نظم اجتماعی را فقط با ترس مرگ می توان حفظ کرد. پس می کشند که نظم برهم نریزد.

3) بعد سیاسی: حاکمان ایران فکر می کنند اگر نکشند نمی توانند قدرت را حفظ کنند، پس می کشند که بر قدرت بمانند.
با کنار گذاشتن این سه بعد در می یابیم که کسانی بر کشورمان حکم می رانند که از حیث فلسفی، اجتماعی و سیاسی مجهز به اندیشه ای هستند که تبلور مادی و مشخص آن نمی تواند باشد مگر مرگ و کشتار. بر این اساس و از آنجا که تصور این که هریک از این سه دیدگاه برای تغییر نیاز به ملزومات خود دارد باید دید چگونه می شود این شرایط را تغییر داد:

1) برای تغییر دیدگاه فلسفی این افراد باید دست کم دو تا سه نسل را از طریق یک نظام تربییتی انسان مدار و خردگرا تغییر داد تا در طول یک فرایند پنجاه تا صد ساله این باور که زندگی و جان انسان به خودی خود دارای ارزش ذاتی است در ایرانیان نهادینه شود .

2) برای تغییر دیدگاه اجتماعی این افراد نیاز به ساختن یک نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است که با تکیه بر عناصر سه گانه ی عدالت اجتماعی، آزادی و مردمسالاری نشان دهد که می توان نظم اجتماعی را براساس تفاهم، همبستگی، مشورت و نیز خرد جمعی حفظ کرد و نیازی به ترس و کشتار نیست. این کار چندین دهه طول خواهد کشید تا به صورت نهادینه در جامعه مستقر شود.

3) برای تغییر بعد سیاسی در ایران می توان به صورت بلافاصله با سازماندهی مبارزه ی جمعی هدفمند رژیم را به زیر کشید و کشتار دولتی در زندان ها و خیابان ها را متوقف کرد.

در عین حال فراموش نکنیم که این کار سوم با حرف و شعار و بیانیه و مصاحبه نیست که انجام می شود، بلکه از طریق مبارزه در خیابان های پایتخت و شهرهای بزرگ و تسخیر مراکز حکومتی و خلع قدرت ممکن است و بس.

با این تقسیم بندی ساده و واقع گرا اینک می دانیم که ادامه و یا توقف کشتار چگونه ممکن است.

1 Comment

  1. I am impressed, I must say. Really seldom do I come across a blog that’s both educative and entertaining, and let me tell you, you have hit the nail on the head. Your opinion is important; the matter is something that not enough people are speaking intelligently about. I’m really happy that I stumbled across this in my search for something relating to this.

Comments are closed.