هشدار در مورد خطر تجزیه ی اجتماعی ایران
کورش عرفانی
در حالی که به طور معمول نگرانی ها روی خطر تجزیه ی ایران از حیث قومی و سرزمینی متمرکز است شکلی دیگر از تجزیه که البته در زمان اوج گیری خود می تواند به اشکال قوم گرایانه یا منطقه گرایانه هم تبدیل شود در حال گسترش است: خطر تجزیه ی اجتماعی ایران.
اخبار و گزارش ها نشان می دهد که رژیم جمهوری اسلامی در حال از دست دادن کنترل بر فضاهای اجتماعی درون جامعه است و از آنجا که فقر مادی و فرهنگی و نابرابری و بیکاری و گرانی و آشفتگی در کشور موج می زند تمام نیروهای مخرب درون افراد و درون لایه های مادون طبقاتی جامعه در حال آزاد شدن است. یک گزارش نشان می دهد که مردی « پس از ربوده شدن توسط چهار نفر که خود را “مامور ” معرفی کرده اند، به مکانی انتقال یافته که ساکنانش در معرض “انواع آزارها و تحقیرها” بوده اند و “کوچکترین اعتراض منجر به شکستن استخوانها میشده است[1]». این مکان ها را در ایران کمپ می نامند. کمپ ترک اعتیاد مواد مخدر و سایر موارد که به عنوان اعتیاد ارزیابی می شود. این مرد گفته است که « بازداشت غیرقانونی او در حالی صورت گرفته که “هیچگاه اعتیاد نداشته و حتی سیگار هم نمیکشیده”، اما مسئولان کمپ به حرف های او توجهی نکرده و در مقابل اعتراضهایش او را کتک می زدند .»[2] به نظر می رسد که همسر وی او را قربانی یک تسویه حساب کرده و با پرداخت پول به مسولان کمپ وی را به مدت یک سال در آنجا زیر شکنجه و آزار نگه داشته است. نمونه ها فراوانند.
این کمپ های من درآوردی که اغلب توسط بازنشسته های نیروهای نظامی و انتظامی تاسیس شده و توسط مشتی آدم ها قلچماق و کتک زن اداره می شوند فضاهایی هستند فرای هر قانون و قاعده. با افرادی که به این کمپ ها می آیند آن می کنند که می خواهند. مثلا برای درمان اعتیاد فرد از شیوه هایی مانند «کتک درمانی، سگ درمانی و زنجیر درمانی» استفاده می کنند. نه دولت به آنها کاری دارد نه آنها با دولت. مکان هایی هستند برای زجر و شکنجه و تحقیر هزاران هزار نفر از شهروندان این کشور به صورت روزانه. رژیم چشم خود را بر عملکرد این کمپ ها می بندد زیرا برایش کارکرد دارد و به طور ضمنی آنها را تشویق هم می کند.
در حالی که سال گذشته شمار این کمپ ها 600 تا 700 گزارش شده بود رشد سریع آنها حکایت از آن دارد که ممکن است تا 1000 کمپ در حال حاضر مشغول به کار باشند. این کمپ ها نوعی زندان خصوصی هستند که نیاز به مجوز یا چیزی شبیه به آن ندارند و نیروهای انتظامی به طور مشهودی با آنان همکاری می کنند و افراد دستگیر شده را که در زندان های رسمی کشور جای برایشان نیست به این کمپ ها ی مثلا غیر قانونی تحویل می دهند. در حال حاضر نیروی انتظامی به عنوان خطرناکترین باند مافیایی کشور عمل می کند. ترکیبی از پلیس و اداره ی آگاهی که به کار قتل، تجاوز، سرقت، فروش مواد مخدر مشغول است و هر کس را که بخواهد اعتراض کند بازداشت، زندانی و سر به نیست می کند.
سابقه ی ماجرا به سال 1370 بر می گردد. در آن موقع با ترکیب شهربانی جمهوری اسلامی ایران و ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران و نیز کمیته انقلاب اسلامی نیروی انتظامی را تشکیل دادند. از آن جا که بافت اصلی نیروهای کمیته قاتلان و قاچاقچیان و تجاوزگران و مجرمان خطرناک قبل از انقلاب بودند این دغام سبب شد که نیروی انتظامی کشور به یک نیروی متشکل از مجرمین حرفه ای در لباس پلیس تبدیل شود. بخش مهمی از جرایم در سراسر کشور در حال حاضر توسط نیروی انتظامی صورت می گیرد و یا زیر مدیریت دور و نزدیک این نیرو توسط بزهکاران عادی انجام می شود.
به این دلیل امنیت شهروندان به امان خدا سپارده شده و مردم باید برای فرار از نا امنی به عاملان این ناامنی یعنی نیروی انتظامی مراجعه کنند. همین خلافکار شدن نیروی انتظامی سبب شده است که هر کس به خود اجازه دهد با برقراری روابط مافیایی با این نیرو، به بزه و جرمی که می خواهد بپردازد و نگرانی از بابت برخورد قانونی نداشته باشد. کافی است که با چرب کردن سبیل نیروهای انتظامی و پرداخت رشوه و دادن تریاک و فراهم کردن بساط عیش و شهوت آنها حمایت ایشان را جلب کنید و بعد آن کنید که می خواهید. هر چه که باشد: آدمکشی، سرقت، آدم ربایی، تجاوز و …
از اصفهان خبر می رسد که عده ای از این به اصطلاح اراذل و اوباش به چند خانواده که مشغول برگزاری جشنی در یک باغ بوده اند یورش می برند، مردان را در جایی حبس می کنند و به طور جمعی به همسران آنها تجاوز می کنند. تلاش های یک نفر از آنان برای تلفن به پلیس باعث نمی شود که ماموران به موقع خود را به آن مکان برسانند و متجاوزین فراری شده بودند. در کجای این کشور دیگر می توان برای برگزاری یک جشن اطمینان داشت که قرار نیست یورش و تجاوز بخشی از آن نباشد؟
شهروند ایرانی اینک اسیر این مافیای بزهکار است که ترکیبی است از خلافکاران حرفه ای و همدستان آنها در نیروی انتظامی. مردم به حال خود رها شده اند. مافیای جنایتکار که رشوه ی فرماندهان عالیرتبه ای مانند سردار مقدم و رادان را تامین می کند با خیال راحت مال مردم را مال خود می داند و زنان و دختران آنها را بردگان جنسی خویش و جوانان را مشتری های بالقوه مواد مخدر وارداتی توسط سپاه و توزیع شده توسط نیروی انتظامی. در این شرایط، باندهای تبهکار در حال سازماندهی خویش هستند و هر روز، به دلیل فروپاشی تدریجی ساختارهای دولت که ناشی از بحران های سه گانه ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است، بر حوزه ی کار خود می افزایند. هر روز این باندهای تبهکار با دست بازتر، به طور علنی تر و به شکلی بی پرواتر به تجاوز و قتل و سرقت می پردازند. ابزار دولت برای برخورد با این امور، یعنی نیروی انتظامی، خود به همدست و مجرم آنها تبدیل شده است. قوه قضاییه از پرداختن به نزدیک به یک میلیون پرونده در سال عاجز است. زندان ها پر است و یک فاجعه ی انسانی در زندان ها در جریان است. شهروندانی که به دلیل فشارهای عصبی و روانی به جان هم افتاده اند بیشتر و بیشتر می شوند. فقر مادی و بیکاری بسیاری را به سوی سرقت و قاچاق سوق داده است. نا امنی از این پس به دغدغه نخست جامعه تبدیل خواهد شد.
در چنین شرایطی همه می دانیم که جامعه به سوی نوعی ناامنی ساختاری می رود. یعنی نهادها دیگر کشش این همه جرم و خلاف را نخواهند داشت. روزی که ضعف این نهادها برای جمع و جور کردن و لاپوشی سیل بزهکاری ها و قانون شکنی ها آشکار شود تمام این نیروهای قانون گریز به سرعت ابعاد کار خود را وسیعتر و عملکرد خود را آشکارتر می کنند. این کلیدی خواهد بود بر تجزیه ی اجتماعی ایران. یعنی به جان هم افتادن باندها و اراذل و اوباش و یکدیگر را غارت و تجاوز کردن و یا به قتل رساندن. مردم بی دفاع قربانیان اصلی این وضعیت خواهند بود. هم جانشان می رود، هم ناموسشان و هم مالشان و هم میهنشان.
این چشم انداز عادی سازی بزهکاری در کنار قتل و جنایت های سیاسی مانند مورد خانم هاله سحابی به خوبی نشان می دهد که انتخاب استراتژیک نظام بر قتل و وحشت و سرکوب استوار شده است و هیچ پاسخی برای بهبود اوضاع یا توقف این جنایت ها موجود نیست. به عبارت دیگر رژیم خود نیز از اتخاذ مسیری دیگر جز مسیر قتل و جرم و بزهکاری و آدمکشی عاجز است و دیر یا زود عواقب این انتخاب شوم از همه جای جامعه بیرون خواهد زد. ساختارهای اجتماعی و خانوادگی و دستگاه اخلاقی جامعه متزلزل گشته و دولت به عنوان مسبب اصلی این وضعیت خود به بخشی از عوامل گسترش ناامنی و تبهکاری سازمان یافته تبدیل شده است. نهادهای بنیادین جامعه و نیز روابط اجتماعی درون آن دیگر محافظی ندارد: نه دولتی و نه حتی مردمی.
چشم انداز از هم پاشیدن جامعه به خوبی مشهود. تنها چیزی که آن را به طور موقت به تاخیر انداخته جو ترس و سرکوب و اعدام است. اما این ترس سالاری نیز در انتهای راهست و در حال از دست دادن تاثیر خود می باشد. با ریزش تدریجی ترس و از یک مرحله ای، نیروهای گریز از مرکز نیز فعال خواهند شد. و این آغاز تلاشی جامعه و نیز کشور خواهد بود. همه دشمنان داخلی و خارجی ایران برای آن زمان لحظه شماری می کنند. همه چیز آماده است تا از ایران بزرگترین عرصه ی آشوب ضد مردمی بسازد.
در مقابل این افق تیره و تار دو انتخاب داریم. انفعال، انتظار و تماشا و یا کنش، حرکت و اقدام پیشگیرانه. رژیم جمهوری اسلامی پس از سی و دو سال تخریب کشور اینک می رود که در فاز نهایی عمر خویش، کشتی ایران را با خود غرق کند. آخوندها و سرداران سپاه و دزدبازاری ها فقط به فکر غارت و انتقال ثروت ها هستند و بس. تصمیم با من و شما شهروند است که بگذاریم چنین کنند و یا مانع آنها شویم. ایران از آن تک تک ماست. چه در خارج باشیم و چه در داخل. همه ی ما در مورد آینده آن مسئولیت داریم. آیا بازهم سردرگم و بی عمل به ادامه ی نابودی کشورمان نظاره گر خواهیم بود؟ تصمیم بگیرید …
**
9 June 2011
[1]http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/06/110608_l39_torture_illegal_camps.shtml
[2]همان
منبع: سايت ديدگاه