اعدام فرزاد کمانگر، معلم، نویسنده و شاعر به گونه ای یادآور مرگ « جو هیل» ترانه سرا، مورخ و مبارز کارگری بود. جو که با خانواده اش از سوئد برای کار به آمریکا مهاجرت کرده بود به سازمان بین المللی جهانی کارگری (IWW )پیوست. او فعالیت های فراوانی برای پیشبرد مبارزات کارگری انجام داد و بخصوص ترانه هایشان بر زبان کارگران بود و در تجمعات اعتراضی کارگران شعرهای او را می سرودند. از اشعار مشهور او میتوان از “کیسی جونز- اعصاب شکن” و “دختر طغیان ” نام برد.
از آن جا که حکومت ضد کارگری آن وقت آمریکا فعالیت ها و حضور جو هیل را بر نمی تابید در 14 ژانویه 1914 او را به بهانه ی واهی قتل دونفر بازداشت کردند. اتهامی به همان اندازه بی اساس که اتهام فرزاد کمانگر. دادگاه باوجود اینکه هیچ مدرکی در تایید این اتهام نداشت او را به اعدام محکوم کرد وزمان تیرباران 15 اکتبر 1915 تعیین گشت. درست به سان مورد فرزاد اعتراضات به حکم اعدام جو هیل آغاز شد. جلسات، میتنگها و راهپیمایی های متعددی در دفاع از وی برگزار شد. جوهیل در سطح جامعه مسئله ای مطرح بود وکارگران قطعنامه ها و فراخوانی زیادی برای آزادی او صادر کردند. کارگرانی بسیاری از سایر کشورها نیز به این کمپین پیوستند و هر روز پیش از صد نامه وتلگراف در دفاع از آزادی جوهیل به مقامات قضایی امریکا ارسال میشد. ابعاد این مبارزه چنان سترده بود که بسیاری از دولتمداران از عواقب اعدام جوهیل نگران بودند.
فرزاد در آخرین نامه اش از زندان نوشت:
ما امروز که قرار است زندگی را از من بگیرند با عشق به همنوعانم تصمیم گرفته ام اعضای بدنم را به بیمارانی که مرگ من میتواند به آنها زندگی ببخشد هدیه کنم و قلبم را با همه عشق و مهری که در آن است به کودکی هدیه نمایم.
فرقی نمیکند که کجا باشد بر ساحل کارون یا دامنه سبلان یا در حاشیه کویر شرق و یا کودکی که طلوع خورشید را از زاگرس به نظاره می نشیند، فقط قلب یاغی و بیقرارم در سینه کودکی بتپد که یاغی تر از من آرزوهای کودکیش را شب ها با ماه و ستاره در میان بگذارد و آنها را چون شاهدی بگیرد تا در بزرگسالی به رویاهای کودکی اش خیانت نکند،
قلبم در سینه کسی بتپد که بیقرار کودکانی باشد که شب سر گرسنه بر بالین نهاده اند و یاد حامد دانش آموز شانزده ساله شهر من را در قلبم زنده نگهدارد که نوشت: “کوچکترین آرزویم هم در این زندگی برآورده نمیشود” و خود را حلق آویز کرد.
و جو هیل از زندان یک روز قبل از اعدامش نوشت:
اجرای وصیت من آسان است
چون چیزی برای تقسیم ندارم
بستگانم نیازی به گریه نخواهند داشت
“خزه به سنگ غلطان نمی چسپد
“جسدم؟ آه اگر به اختیار من است
بسوزانیدش وخاکسترش را به نسیمی سبک خیز بسپارید
تا به آنجایش ببرید که روئیدن گاه گلهاست
شاید آنجا گل پژمرده ای
به زندگی برگردد
ودوباره باز شگفد
این است آخرین خواست من
سعادت از آن همه شما باد!
جو هیل را در 19 نوامبر 1915 را تیرباران کردند، فرزاد کمانگر در 19 اردیبهشت 1389 به دار آویخته شد.
هیچ سالنی در شیکاگو گنجایش پذیرش چندین هزار نفر از آخرین بازدیدکنندگان جوهیل را نداشت. سی هزار نفر از کارگران این گفته جوهیل را در مراسم تکرار میکردند. “که برای من گریه نکنید، سازماندهی کنید”.
پیام فرزاد بی شک همان است.