این وضعیت کارگران در ایران است. کارگرانی که برای نمردن از گرسنگی با پای خود به کام مرگ معدن های ناامن می روند. بدیهی است که تا زمانی که این کارگران بین خود و در سطح سراسری و ملی احساس همبستگی کنند این توان را در خود نمی بینند که نسبت به شرایط ضد انسانی و غیر استاندارد خود اعتراض سازمان یافته کنند. آنها با ظرف های یخی که خودشان به عنوان منبع اکسیژن درست کرده اند صدها متر زیر زمین می روند و در معدنی فاقد هرگونه شرایط امنیتی مطمئن با جان خود بازی می کنند تا بتوانند لقمه ای نان برای خود و خانواده تهیه کنند.
این مثال کوچک برای همه کسانی است که بسیار مایلند شعارهای چپ گرایانه ی خود را در مورد انقلاب سوسیالیستی و پیروزی طبقه ی کارگر، بعد از چند دهه تکرار، بازهم بیان کنند. آیا به راستی عرصه ی مبارزه ی سیاسی آن قدر شوخی و مضحک است که یک سری افراد و تشکل ها بتواننده در طول چهار دهه یک چیز را تکرار کنند و آن را به حساب «پایداری انقلابی» خویش بگذارند؟ آیا وقت آن نیست که با جدیت و صداقت بیشتری به واقعیت ها نگاه کنیم و قبل از آن که بدیهیات یک مبارزه ی طبقاتی را فراهم نیاورده ایم صحبت از جامعه ی بی طبقه نکنیم؟
آرمان گرایی بدون واقع گرایی ره به جایی نمی برد.
با الهام از آن چه در این تصاویر می بینیم باید به رفقای چپ گفت ما هنوز باید در آگاه سازی و یاری رسانی به عدم پذیرش ستم توسط این کارگران ازطریق برون رفت از انزوای محیط خویش کار کنیم، به طریقی که به تدریج یک روح جمعی را شکل دهیم و به سوی حرکت کارگری واقعی و نه شعاری و ذهنی پیش رویم. وقت رها ساختن خود از کلیشه ها و تکرارها فرارسیده است.