گفتم: خوشحال به نظر می آیی.
گفت: دیدی چگونه اختلافات جناح ها بالا گرفته ؟
گفتم: بله، و تو چه امیدی روی آن بسته ای؟
گفت: خوب بالاخره یکی دیگری را می زند.
گفتم: و آیا چه نفعی به حال ما دارد؟
گفت: خوب زحمت یکیشان کم می شود.
گفتم: و قدرت یکی دیگرشان بیشتر می شود.
گفت: بله، اما بالاخره برای مردم که بهتر است.
گفتم: نه به طور لزوم. نباید امید کاذبی داشته باشیم.
گفت: یعنی حذف یک جناح کمکی به حال مردم نیست؟
گفتم: تا زمانی که مردم در صحنه نباشند هیچ تغییری نیست که به نفع آنها باشد.
گفت: یعنی چه؟
گفتم: یعنی اگر مردم در صحنه نباشند، حتی اگر دولت های خارجی هم بیایند و کل رژیم را از بین ببرند این هیچ نفعی به حال مردم ندارد.
گفت: پس به چه باید دلخوش کرد؟
گفتم: فقط به این که خود ما چه می کنیم. ما مردم.
گفت: ما مردم چه باید بکنیم؟
گفتم: باید خود را سازماندهی کنیم و در صحنه حضور داشته باشیم. تغییر باید با نیرو و همت و اراده ی ما صورت پذیرد. فقط در این صورت است که می توانیم سرنوشت جامعه را به دست خودمان بگیریم.
گفت: و در غیر این صورت؟
گفتم: در غیر این صورت می آیند و هر کار که بخواهند با ما می کنند.
گفت: برای این که در صحنه باشیم چه باید بکنیم؟
گفتم: حضور ما در صحنه فقط به یک شکل است که می تواند موثر باشد و آن هم شکل سازمان یافته ی خود است.
گفت: اما سازماندهی یعنی چه ؟ وقتی می گوییم مردم باید سازمان یافته باشند یعنی چه ؟
گفتم: در نظر بگیر. هر یک ما از یک نقش و جایگاه اجتماعی-حرفه ای داریم. مثلا معلم هستیم، یا کارگریم، یا دانشجو، یا بیکار و یاخانه دار و یا بازنشسته. در هر صورت یک جایگاه برای خود داریم. یعنی با افرادی دیگر در آن موقعیت مشابه هستیم.
گفت: خوب، آیا این مبنایی است برای سازماندهی؟
گفتم: بله، هر قشری می تواند در درون خود سازماندهی کند: دانشجویان بین خود، کارگران بین خود و جوانان بیکار یا کارگران بیکارشده بین خودشان.
گفت: آنها چه باید بکنند؟
گفتم: آنها باید گروه های چند نفره تشکیل دهند و با هم برای دفاع از حقوق خود کار جمعی کنند.
گفت: یعنی با هم در تماس باشند و سعی کنند با هم دیگر کار گروهی کنند.
گفتم: بله، به صورت فردی کار زیادی نمی توان کرد…