گفتم و گفت: پولداری و بی وجدانی ضد هم نیستند

گفتم : ناراحت به نظر می رسی؟

گفت: چطور می توان ناراحت نبود؟

گفتم: چی شده؟

گفت: از طرفی می بینی برای پیشبرد مبارزه چقدر نیاز مبرم به کمک مالی هست تا بتوان خیلی کارها کرد و از طرفی می بینی کسانی که پول دارند حاضر نیستند در این باره کاری کنند.

گفتم: مگه قرار بود کاری کنند؟

گفت: چرا که نه؟ بسیاری از آنها حرفش را که می زنند. آرزوی سقوط رژیم و آزادی و دمکراسی می کنند.

گفتم: حرف که بله، کیست که حرف نزند.

گفت: خوب اگر می گویند چرا عمل نمی کنند؟

گفتم: برای این که حرف زدن هزینه ای ندارد و پول دادن و کارکردن هزینه دارد.

گفت: ولی آیا این ها نمی دانند که بدون حمایت مالی و کار عملی مبارزه پیش نمی رود؟

گفتم: البته که می دانند. اما این ها با خودشان صادق نیستند.

گفت: یعنی نسبت به خود صداقت ندارند، فقط حرف می زنند.

گفتم: وقتی انسان مشکلات درون خود را حل نکرده باشد و وابستگی های مادی خویش را با خود یدک بکشد نمی تواند کار زیادی انجام دهد.

گفت: وابستگی های مادی یعنی چه؟

گفتم: یعنی طرف پول برایش بیشتر از آزادی میهنش ارزش دارد، یعنی پول برایش بیشتر از کاهش درد و رنج هم میهنانش ارزش دارد.

گفت: به عبارت دیگر ترجیح می دهد در زندان ها به هموطنانش تجاوز شود اما پولش را خرج پایان دادن به این شرایط نکند.

گفتم: بلی، و برای این منظور هم هزار و یک توجیه دارد. اما در عمق فقط بحث یک نوع بی اخلاقی است که هیچ ناظری جز وجدان ندارد.

گفت: و آیا وجدان او به درد نمی آید. آیا عذاب وجدان ندارد؟

گفتم: البته که دارد. اما وی به قدری وابسته شده و روح خود را به رفاه و خساست و حقارت مادی عادت داده است که قادر است این کار را هم بکند و مشکل خاصی نداشته باشد.

گفت: پس این خود نشانه ای از انحطاط اخلاقی است.

گفتم: هم انحطاط اخلاقی  و هم شخصیتی.

گفت: صد افسوس.

گفتم: باز هم درمی یابیم که ما مبارزین چاره ای نداریم جز آن که بر خودمان اتکاء کنیم …

گفت: کس نخارد پشت من، جز….