روانشناسی اجتماعی استبداد زدگی – 23- پژوهشی از کورش عرفانی

اما برون رفت ازاین وضع چگونه ممکن است؟
بدیهی است تا زمانی که مستبدان حاکم بتوانند به طور منظم نافرهیختگی را در جامعه تولید و بازتولید کنند، ترس از مجازات فیزیکی بر وجود انسان ها غلبه خواهد داشت. زیرا چنانچه گفتیم، وجود انسان برای برخورد با خطر و فشار ترکیبی است از حساسیت های عصبی و شکنندگی های جسمی او از یکسو و قدرت روانی وروحی او از سوی دیگر. هرچه پیچیدگی (فرهیختگی) فرد بالاتر باشد امکان تاثیر پذیری روان، رفتار و گفتار او از شکنندگی جسمی اش کمتر می شود؛ ضمن آنکه مثال هایی مانند کیانوری و احسان طبری نشان می دهد که هیچ گاه این معادله را نباید نه به صورت مطلق و نه به صورت ظاهری دید. اشاره ی ما به درجه ی مناسبی از پیچیدگی وفرهیختگی، در این جا، اشاره به آن شکل و محتوای فکریی است که به فرد اجازه می دهد به واسطه ی شکنندگی جسمی اش حاضر به پذیرش هر نوع زندگی، هر گونه بی حرمتی و هر قسم برخورد ضد انسانی نباشد. پایمال شدن حقوق و جایگاه انسانی خویش را به آسانی برنتابد و به دنبال آن نوع از واکنشی باشد که به وی اجازه می دهد نه فقط جسم، که روح خود را نیز حفظ کند.

همگی می دانیم که برهم زدن شرایط کنونی در وجه ساختاری خود مستلزم یک تغییر تاریخی است که در آن، باید بازتولید نیروهای نافرهیخته – به دلیل فقرمادی (نبود امکانات مادی تحصیلات و تربیت انسانی خانوادگی) و یا فقر فرهنگی ( قرار دادن فرد در شرایط آموزش بی محتوا، غیر منطقی و ضد انسانی مانند آنچه در حوزه های علمیه و نهادهای آموزشی مذهبی می گذرد) روی ندهد. این تغییر مستلزم یک دگرگونی بنیادین برای رفع بستر فقر مادی و فقر معنوی انسان ها در جامعه است. اما موضوع این است که برای دسترسی به شرایطی که اجازه ی آن دگرگونی بنیادین را دهد نیاز به تغییری است که به دست نمی آید جز از طریق یک حرکت اجتماعی آزادیخواهانه و موثر. این حرکت اما شانس تحقق ندارد مگر توسط افرادی که در همین بستر استبداد زده با درک چرایی ها و چگونگی ها، موفق به خارج ساختن خویش از دور باطل زیر می شوند:

ترس از درد جسمی > تن دادن به نافرهیختگی > نا توانی در خروج از منطق دردسالاری به دلیل نبود فرهیختگی

برای همین نیز در شرایط کنونی آنچه لازم است یافتن مکانیزم هایی است که اجازه می دهد انسان های تغییرگرا، با رشد کمی و کیفی فرهیختگی خویش، از چنبره ی ترس از درد خارج شوند و با پذیرش آن، از طریق تقویت قدرت روحی خویش، وارد مبارزه ای شوند که اجازه ی خطر پذیری و پایین کشیدن حاکمیت استبدادی وآغاز یک حرکت دگرگون ساز از پایین در کشور را بدهد. این، یعنی اراده گرایی.
به همین دلیل نیز بر اساس چنین تحلیلی می دانیم که کار روشنگری برای تولید و بازتولید فرهیختگان اجتماعی ضروری است تا بتوان به آن درجه ای از رشد کمی نیروهای تغییر گرا رسید که با سازماندهی آنها و یک حرکت جمعی هدفمند و اراده گرا بتوان به سوی برانداختن نظام استبدادی موجود و جایگزین ساختن تدریجی جامعه ی استبدادزده ی کنونی با یک جامعه ی فرهیخته سالار پیش رفت.
اگر فرضیه ی مطرح شده در این نوشتار درست باشد می توانیم باور داریم که نوع کاری که در حال حاضر مورد نیاز است آن نوع از کار نظری و عملی است که به انسان ها اجازه دهد با تکیه بر داده هایی مستند، قابل فهم، عینی گرا و بر اساس و مبنای ارزش های اخلاق انسانی، مانند شرافت، صداقت، پایداری، دلاوری، راستی، شهامت و شجاعت به بازسازی فرهیختگی (روانی-عاطفی) در خود بپردازند و به واسطه ی حضور افرادی مجهز به این درجه از پیچیدگی و این کیفیت از فرهیختگی، به مصاف با استبداد حاکم روند و پس از پایین کشیدن حاکمیت استبدادی، براساس یک اندیشه ی انسان محور، جامعه ای بنا کنند که مبنا در آن، گسترش فرهیختگی اجتماعی و از میان بردن بستر نافرهیختگی برای تمامی انسان ها، بدون هیچ گونه استثنایی باشد. برای این منظور نیز در آن جامعه ی عاری از حاکمیت استبدادی، ابزار مورد نیاز یکی عدالت اجتماعی است، تا زمینه های فقر مادی را از میان برد و دیگری، آزادی، برای پایان بخشیدن به فقر فرهنگی. پس، شعارعدالت اجتماعی و آزادی و آرمان جامعه ی برابر و آزاد، یک خواست ایدئولوژیک و یا یک آرزوی رویایی نیست، یک ضرورت انسانی است.

1 Comment

Comments are closed.