- روند تکامل جامعه در تبدیل قدرت سیاسی به قدرت اجتماعی تحقق می یابد.
- قدرت سیاسی قدرت در دست یک اقلیت است و قدرت اجتماعی قدرت در دست اکثریت. قدرت سیاسی در مراحل تکامل تاریخی بشر مرحله ای مادون حاکمیت قدرت اجتماعی است.
- قدرت سیاسی در ساختاری اهمیت می یابد که عده ای به نمایندگی از مردم جامعه را اداره می کنند و قدرت اجتماعی، در جامعه ای که مردم خود به اداره ی جامعه می پردازند.
- در جامعه ی ایده آل، از سطوح خرد تا کلان جامعه و بدون استثنا، امور کشور در دست مردم است نه در دست اقلیتی که عنوان نماینده ی مردم را یدک می کشد.
- یک انقلاب انسانی در مسیر بی خاصیت کردن قدرت سیاسی و واگذاری تمامی اختیارات به قدرت اجتماعی، یعنی به مردم تلاش می کند.
- هر نظام سیاسی یا اجتماعی که در آن، تعداد اندکی بتوانند، حتی به اسم نماینده ی اکثریت، برای اکثریت تصمیم بگیرند خصلت غیر منطقی دارد.
- جامعه ی انسانی جامعه ای است که در آن نیازی به سپردن امور مردم به کسی نیست، مردم، خود راهکارها و سازوکارهای مدیریت کشور را یافته، نهادینه کرده و عمل می کنند.
- هر نظامی که بخواهد کسی جز مردم را بالای سر مردم قرار دهد،- شاه، رهبر، حزب و یا هر مکانیزم دیگر-، نظامی در خدمت شکوفایی انسان نیست.
- برای آن که فردا روزی قدرت اجتماعی بر جامعه مدیریت کند از حالا باید پایه های آن را به وجود آوریم.
- تنها یک تفکر انسان مدار است که اولویت بی چون و چرا را به قدرت اجتماعی می دهد.
- اساس قدرت باید انسان باشد