توده های مردم انسان هایی بالغ هستند

دکتر کورش عرفانی

——————

کم نیستند ایرانیانی که در این سی سال گذشته پا به میدان مبارزه گذاشتند و کم نیستند آنان که در همین زمان از میدان مبارزه بیرون رفتند. هر دو پدیده قابل فهم است اما هر دو یک معنا ندارد. در کنار این دو اما هستند فراوان آنها که هرگز پا به میدان مبارزه نگذاشتند. اما چرا؟

در یک نظام استبدادی نخستین چیزی که پایمال می شود، نه حقوق مدنی و شهروندی است و نه آزادی مطبوعات و تجمعات، بلکه این کرامت انسان است که به هیچ انگاشته می شود. این امر به طور مشخص افرادی را آزار می دهد که نسبت به کرامت خویش حساس اند. آنها هرگز نمی توانند بدون در نظر گرفتن بی حرمتی اعمال شده از جانب حکومت استبدادی، به زندگی عادی خویش ادامه دهند. برای آنها جز مبارزه دلیلی برای ادامه ی زنده بودن نیست، زیرا بدیهی است که وقتی حرمت و جایگاه یک نفر را پایمال می کنند نه جایی و نه معنایی برای زندگی کردن وجود ندارد. آن کس که مورد بی حرمتی قرار می گیرد و می گوید من به خاطر این که زندگی دست و پایم را بسته است کاری نمی کنم نه از حرمت چیزی دریافته و نه از زندگی.

پس انسان مبارز، با تشخیص این که جز یک کار چیز دیگری نیست که زنده ماندن را لایق پی گیری سازد، به مبارزه روی می آورد و آن را هرگز تعطیل نمی کند. در اینجا بگوییم که مبارزه در تضاد با زندگی نیست، زندگی نیز در تضاد با مبارزه نیست، این نبود مبارزه است که معادله ی انسانی میان این دو را برهم می زند و نه نبود زندگی. در نبود مبارزه است که زندگی به تمامی رنگ می بازد و به تولید و مثل و تغذیه و امور دیگر جسمانی محدود می شود. فراموش نکنیم، درباره ی انسان در جامعه ی استبدادی سخن می گوییم، آن جا که امثال احمدی نژاد و خمینی و لاجوردی و خامنه ای و عسگراولادی تازه مسلمان ها و رادان ها و مرتضوی ها بر جان و هستی مردم حاکمند. قبول زندگی عادی در کشوری که این ها بر آن حاکم باشند قبول زنده بودن و نام آن را برای دلخوشی و نه از سر جهل زندگی گذاشتن است.

نگارنده با به سرانجام رساندن پژوهشی که آن را اخیرا در قالب کتاب «روانشناسی اجتماعی استبداد زدگی» منتشر کرد به این نتیجه رسیده است که جهل مطلق نداریم. هیچ برده ای نیست که زیر زجر جسمی و روحی باشد و به طور مطلق نداند که آن چه بر او می رود عادی و انسانی نیست. همیشه درجه ای از آگاهی که برخاسته از توانایی ذهنی موجود پیچیده ای به اسم انسان است در هر فردی وجود دارد. تفاوت اقلیتی که مبارزه می کند و بها می پردازد و اکثریتی که مبارزه نمی کند و بها نمی پردازد، در طول تاریخ، این بوده و هست که آن آگاهی کوچک برخاسته از بشر بودن خود را وقعی بنهیم، به آن توجهی کنیم، برایش اهمیتی قائل شویم یا خیر.

بنابراین تصور این که حتی یک ایرانی بالغ، که از درجه هوشی معمولی برخوردار باشد و نداند که رژیمی که بر ایران حاکم است با رفتار و عملکرد خود، حرمت انسانی او را پایمال کرده است وجود ندارد. به عبارت دیگر، جهل مطلق معنا ندارد، باور به جهل مطلق نفی انسانیت است. انسان نمی تواند در قبال انسانیت خویش جاهل تمام عیار باشد. همه چیز بحث انتخاب است و انتخاب یعنی اعمال اراده و اراده از آگاهی برمی خیزد، چه کم چه زیاد.

به این ترتیب می بینیم که آن اکثریتی که در کنار پاسدار تجاوزگر به ناموس خویش زندگی می کند می داند که چه می کند، آن اکثریتی که گرانی روزانه ی قیمت ها را تحمل می کند می داند که چه می کند، آن اکثریتی که می بیند حاکمیت چگونه او را زیر خط فقر می کشد می داند چه می کند و آن اکثریتی که می بیند حکومت دارد کشورش را به سوی جنگ و نابودی و تخریب می برد می داند که چه می کند. و شما خود براین لیست هزاران مورد دیگر را بیافزایید.

در این صورت این پرسش مطرح می شود، اگر این اکثریت این ها را می داند پس چرا هیچ نمی کند. در پاسخ این به پرسش دو نوع برخورد مطرح می شود: یکی برخورد مکانیکی که می گوید مردم نمی دانند و باید آنها را آگاه کرد. من این برخورد را مکانیکی می دانم و معتقدم از دیدگاهی بر می خیزد که انسان ها را نه به عنوان مجموعه ای از انسان ها، بلکه به عنوان توده هایی می داند که «عنصر آگاه و پیشتار» باید برود و بیدارش کند. برخورد دومی نیز هست که «توده ها» را متشکل از انسان ها می داند و جهل مطلق را در انسان ناممکن فرض می کند و در سکوت و ستم پذیری درجه ای از انتخاب آگاهانه را می بیند. این دیدگاه دوم به جای دیدن فرد به سان یک «عنصر» که باید به آن آگاهی تزریق کرد او را همان موجود پیچیده ای می بیند که در هر حالتی قادر است تشخیص دهد که آیا برخلاف ارزش های برخاسته از ذات انسانی خود عمل می کند یا در هماهنگی با آنها.

واقعیت این است که دهه هاست فعالان سیاسی و تشکل های سیاسی ما با دید مکانیکی اول به سراغ مردم جامعه ی تحت استبداد ایران رفته اند و همیشه با نگاهی ترحم انگیز و پدرخوانده وار خود را آگاه تر و داناتر از توده های وسیعی دیده اند که در چشم آنها ناآگاه (یعنی همان جاهل) هستند و باید به نجات آنها شتافت و آگاهشان کرد. پس از دهه ها و دهه ها پردازش مکانیکی واقعیت های چند بعدی و پیچیده ی انسانی، بد نیست که نگرشی دیگر را بیازماییم. توده های تسلیم طلب را نه قربانی بدانیم و نه جمعی که ترحم ایدئولوژیک یا قهرمان گرایی سیاسی ما نیازمند است. بلکه انسان هایی بدانیم عاقل و بالغ که می دانند چه می کنند و باید در مقابل مسئولیت خویش قرار گیرند. مسئولیتی که از دل یک واقعیت ساده بیرون می آید: شما نمی توانید انسان اجتماعی باشد و ندانید که انسانیت شما در حال پایمال شدن است. تنها حلقه ای که جای کار دارد طرح این مسئولیت است، نه برای این که آن را بداند، زیرا می داند، بلکه برای فعال ساختن آن، قرار دادن هر کس در مقابل آینه ی درک خویش و در برابر دادگاه آگاهی خود و حساب پس دادن به قاضی درون خویش که نیست مگر ذات انسانی هر فرد.

به عبارت دیگر، بیایید گفتمان توخالی مردم را بر مبنای برانگیختن احساسات و شور ملی و غیره کنار بگذاریم و به جای آن به هر فردی که با ستم سالاری جمهوری اسلامی کنار آمده یادآور شویم که می داند – و همه می دانند – که او آگاهانه و انتخابی ظلم و ستم را پذیرفته است. عصر، عصر بالغ پنداشتن انسان ها و بازگرداندن آنها به مسئولیت خودجوش برخاسته از این بلوغ است. دوره گفتمان ها و سازمان های پدرخوانده که برای مردم مصلح و بزرگتر و رهبر فرزانه می تراشیدند به پایان رسیده است. دوره ی باور دوباره به انسان است، در تمامیت خود، در وجه مسئولیت پذیر خود. دوره ی بازگشت انسان به آگاهی خویش است.

شک نکنیم اگر به جای صرف وقت و انرژی برای ارائه ی گفتمانی که در خود صغارت توده ها و عدم بلوغ آنها به عنوان پیش فرض آمده است، به گفتمانی بپردازیم که احترام واقعی به درک و عقل و انتخاب هر انسان را مد نظر قرار می دهد می توانیم موجی را در جامعه ی ایران پدید آوریم که ایرانی را از شر داروهای ایدئولوژیک بی حس کننده ی درک و شعورش رها می کند، او را که به شکلی بیدار اما چشم بسته است، چشم باز و بیدار می سازد و وی را در مقابل نتایج مشخص و عینی برخاسته از انتخاب هایش می گذرد: ذلت و خواری و سقوط و نابودی در صورت تسلیم و پشت کردن به آگاهی خود و سربلندی و عزت و رفاه و پیشرفت در صورت مبارزه کردن یعنی همان پاسخ دادن به آگاهی درون خویش.

**

www.korosherfani.com

16 November 2010

منبع: سايت ديدگاه