جدیت در مبارزه یعنی تعهد به انسانیت خویش

جدیت در مبارزه یعنی تعهد به انسانیت خویش

کورش عرفانی

یادداشت روز سایت دیدگاه

بسیاری می گویند که زمانی در جریان مبارزه بوده اند، اما دیگر نیستند. دلایل فراوانی نیز برای فعال نبودن در خط مبارزه ارائه می دهند: این کارها به جایی نمی رسد، مردم ایران آزادی نمی خواهند، با این روش ها نمی شود، خودش باید درست شود، یا ما که تلاشمان را کردیم و نشد، بالاخره ما بهای لازم را دادیم و رفت و …

اما آیا به راستی می توان در مسیر مبارزه بود و بعد بدون آن که آن مبارزه به سرانجام و نتیجه رسیده باشد آن را ترک کرد؟ برای بسیاری چنین است و احساس می کنند که کارشان را کرده اند و آردهایشان را الک کرده اند و الک هایشان را هم آویزان. چندی پیش یک جوان 28 ساله به من می گفت: «من بهای لازم را برای مبارزه پرداخته ام. من دیگر مسئولیتی در رابطه با مبارزه ندارم و حالا می خواهم به کار و زندگی خود بپردازم».

گفته ها و برداشت هایی از این دست به خوبی نشان می دهد که برخی افراد هنوز به جوهره ی مبارزه گری پی نبرده اند، و آن چیزی نیست جز جدیت. در کار مبارزه نیاز به کیفیت ها و خصلت های فراوانی است، اما خصلت تعیین کننده که هر چیز دیگر را در شخصیت یک مبارز تحت الشعاع خود قرار می دهد عبارت است از جدیت. آنها که آتششان خیلی تند است اما بعد سرد و در نهایت خاموش می شوند، آنها که می خواهند کارها با سرعتی بسیار بالا پیش روند اما بعد به خاطر ساده ترین ناملایمات منفعل می شوند، آنها که دیگران را به کندی و کج فهمی روند پرشتاب مبارزه متهم می کنند اما به زودی از تب و تاب می افتند…همه حکایت از یک واقعیت ساده دارند و آن این که جدی نیستند.

مبارزه را به طور کلی می توان به دو گونه تقسیم کرد: مبارزات تاکتیکی و مقطعی برای به دست آوردن یک هدف مشخص و زمان بندی شده و مبارزه ی پایه ای و درازمدت برای ایجاد تحولات ریشه ای در جامعه. هر چقدر که در نوع نخست مبارزه می توان منتظر آن بود که زود تمام شود تا به سر کار و زندگی خود برویم، مبارزه در نوع دوم، زمان درازی را می طلبد که گاهی معادل عمر یک نفر است، با همه سختی ها و رنج ها و مرارت ها و فداکاری ها. و آیا چه چیزی می تواند جز جدیت درونی شده، ابزاری باشد برای پیشبرد چنین نوع از مبارزه ای، دشوار و پر زحمت؟

عده ای پیش خود تصور می کنند که اگر وارد مبارزه شوند برای نتیجه به دست آوردن و محصول آن را چیدن است. اما ذات مبارزه ی ریشه ای این گونه است که یک نسل می کارد و نسل بعدی درو می کند. نه به طور جبری، اما اغلب اوقات چنین است. به همین دلیل، باید با این روحیه به مبارزه پا گذاشت که برای فردا کار کرد، برای فردایی بهتر. فردایی که می توانست امروز ما باشد که اگر باشندگان دیروز این گونه رفتار کرده بودند، که نکردند و اگر ما نیز امروز این گونه رفتار نکنیم نسل فردا نیز در فقر و ذلت استبداد خواهد زیست و این داستان سیاه می تواند ادامه یابد.

پس، برای مبارزه نیاز به افراد جدی است. اما برای هر کس در مقابل این ضرورت جدی بودن این سئوال مطرح است که اگر قرار است من فقط بها بپردازم و سختی بکشم و برای این منظور باید جدیت به خرج دهم، چه منبعی برای الهام و روحیه گرفتن و انرژی گرفتن باید داشته باشم، بخصوص وقتی می دانم که حاصل کار و زحمتم نیز برای خودم نیست، بلکه برای نسل بعدی است.

پاسخ این است که انتخاب پا گذاشتن در مبارزه و جدیت لازم برای آن از این نیست که من حاصلش را ببینم یا خیر؛ این که نسل بعدی حاصل کار را ببیند و یا ما، بحث کارکرد مبارزه است، اما مبارزه گری و جدی بودن در مسیر آن باید از منبع دیگری جز کارکرد مبارزه سرچشمه گیرد. و آن چیزی نیست جز یک فلسفه، یک دید فلسفی. محال است بدون مجهز بودن به یک فلسفه برای مبارزه گری کسی بتواند در امر مبارزه جدی باشد. اما چه فلسفه ای؟ این فلسفه هر نام و شکلی که داشته باشد، باید از یک ویژگی برخوردار  باشد و آن هم نگاه فرد بر خود انسانی اش می باشد. فرد باید جایگاه مبارزه را در چارچوب بقا و رشد انسانیت خویش بیابد و نه این که انسانیت خویش را در درون  مبارزه بجوید. فرق این دو بسیار مهم است: در نگاه اول، فرد به دلیل پرداختن به انسانیت خویش به عنوان اصل و اساس و پایه و بنیاد هر چیز دیگر، می بیند که جز با مبارزه برای برقرار یک نظام انسانی نمی تواند مرتبه و مقام انسانیت خویش را پاس دارد. در این نگاه، جدیت در مبارزه، جدیت در انسان بودن است، جدی بودن در حفظ مقام بشری خویش است. حال آن که در نگاه دوم، یعنی انسانیت را در راستای مبارزه جستجو کردن، این مبارزه است که اصل و اساس قرار می گیرد و انسانیت به عنوان فرعی که باید در این اصل تامین شود. نگاه اول فلسفی است و نگاه دوم کارکردی. نگرش فلسفی در برخورد با نا ملایمات و فراز و نشیب های زندگی رنگ نمی بازد، ضعیف نمی شود، بی معنا نمی گردد. حال آن که نگرش کارکردی به محض آن که احساس کنیم آن کارکرد در مبارزه تامین نمی شود معنا و مورد خویش را از دست می دهد و به سوی آن می رود که رنگ ببازد و بی روح شود.

به همین دلیل، جدیت مبارز از ساری و جاری بودن یک فلسفه در وجودش تغذیه می شود و عدم جدیت، ناشی از نبود این فلسفه است. فردی که مجهز به فلسفه ی انسان مداری است اگر مبارزه را تعطیل کند اهمیت انسانیت را برای خویش نفی کرده است و لذا دچار بحرانی وجودی می شود که زندگی و حتی ادامه ی حیات را برایش ناممکن می سازد. در حالی که مبارزی که به این دید فلسفی مجهز نیست به راحتی می تواند مبارزه را تعطیل کند و در عین حال، به زندگی عادی خود برگردد و ادامه دهد. یعنی غیر جدی بودنش در مبارزه به این توانایی وی در تصور امکان پذیر بودن زندگی، بدون مبارزه گری ریشه دارد. بنابراین شاید بد نباشد که با قدری اغراق بگوییم جستجوی مبارزان جدی فقط نزد کسانی ممکن است که به آگاهانه ترین شکل ممکن می دانند در یک نظام ضد بشری تعطیلی مبارزه یا دوری جستن از آن گام نخستی است برای پشت کردن بر انسانیت خویش، در عمیق ترین نهانگاه های ذهن و روح خود.  انسانی که در مبارزه جدیت به خرج داده است می داند که با یا بدون دیدن حاصل مبارزه گری خویش پیروز و موفق است، پیروز در انسان ماندن، موفق در انسان بودن.

**

www.korosherfani.com

6 January 2010