ساختارشکنی یعنی تغییر مردمی ساختارها از پایین

ساختارشکنی یعنی تغییر مردمی ساختارها از پایین

کورش عرفاني

بیش از یک صد سال پیش در ایران میرزا رضای کرمانی تلاش کرد با قلم خویش مردم را بیدار سازد تا بتوانند خود را از سیطره ی قاجار رها سازند. وی سال ها در روزنامه ها و شبنامه ها نوشت: «…مسلمانان ! امتیاز توتون از دست رفت، رود کارون از دست رفت، تهیه قند از دست رفت: بانک آمد، تراموای آمد، مملکت بدست بیگانگان افتاد، شاه در فکر ملت نیست، کار را بدست خودگیریم». میرزا رضای کرمانی پس از ده سال مبارزه ی مخفی با قلم و گفتار برای روشنگری، خود را به مجهز به تپانچه ای ساخت، به حرم شاه عبدالعظیم رفت و در روز 17 اردیبهشت 1275 خورشیدی ناصر الدین شاه را که برای شکرگزاری پنجاهمین سال سلطنت خود به آنجا آمده بود با پنج گلوله از پای درآورد. چند ماه بعد وی را به در تهران به دار آویختند. قتل ناصرالدین شاه اما گام مهمی بود برای بیداری مردم، بروز جنبش مشروطیت و پایان یافتن یک صد و پنجاه سال سلطنت پراز نکبت قاجار. در زمان قتل، ناصرالدین شاه 64 سال داشت و اگر زنده می ماند ده یا بیست سالی هنوز جا داشت که بر تخت نشسته و وطن بفروشد و ایران را در فقر و تباهی و فساد نگه دارد. حرکت میرزا رضای کرمانی ده تا بیست سالی رهایی ایران از نکبت قاجار را جلو انداخت.

این نمونه ی تاریخی درسی را با خود دارد که بد نیست در شرایط کنونی مد نظر قرار دهیم: تا زمانی که موانع اصلی مبارزه از سر برداشته نشود رهایی ایران و ایرانی از شر نظام جمهوری اسلامی به تاخیر می افتد. بقای خامنه ای، مهدوی کنی، احمدی نژاد، جنتی و عسگراولادی وسردار رادان و نقدی و طائب همگی موانع رشد جنبش و به ثمر رسیدن آن است. آیا باید آنها را به هر شکلی از سر راه برداشت؟ بیشتر از آن که روش آن مهم باشد اصل موضوع مهم است. این ضرورت یک بار دیگر ما را به کار سازمان یافته و هدفمند فرا می خواند. کاری که حاصل آن گره گشایی مشخص و مادی از جنبش باشد. در کنار تمام روش های دیگر، در کنار حدود 500 ویدئوی روزانه ی سازگارا، در کنار هزار نوشته و یادداشت و مقاله ی این و آن سایت و روزنامه، در کنار صدها ساعت مصاحبه و تحلیل در این یا آن رادیو و هزاران صفحه وبلاگ و هزاران ویدئوی یوتوب و صدها پوستر و آفیش و ویدئوموزیک، نیاز به یک ده نفر آدم کنشگرا می باشد تا گام های عملی تری بردارند. اما چرا این آدم ها نمی آیند؟ آیا در میان 74 میلیون نفر ایرانی 7 نفر از جان گذشته پیدا نمی شوند که زحمت چند مهره ی کلیدی رژیم را از سر این ملت کم کنند؟

به نظر می رسد که باید موضوع را باز کرد تا در پاسخ گویی به سوالاتی از این دست به ساده گرایی افراطی دچار نشد؟

می توان در ریشه یابی این امر به ضعف روحی جمعی اشاره کرد، به نبود سازمان های رادیکال کنشگر و خطر گریزی حاکم بر روحیه ی جامعه در عرصه ی سیاسی. اما یک دلیل هست که بیش از همه برجسته می شود و آن شاید بی هدفی کنشگران باشد. واقعیت این است که خطر پذیری در جامعه ی ایران کم نیست. حتی کارهای عادی مثل پرواز با هواپیما و یا رانندگی در پرتلفات ترین جاده های جهان در این سوی و آن سوی ایران خود خطری است بزرگ. در واقع خطر از دست دادن جان آن قدر برای مردم عادی شده است که شاید کمتر کسی به خطر انداختن جان خود را در راه آرمانش کاری غیر عادی بداند. پس اشکال، بیشتر از آن چه در ترس و خطر گریزی مبارزان باشد، در ناهدفمندی آنان است. میرزا رضای کرمانی می دانست که در یک نظام استبدادی فردگرا برداشتن جرثومه ی فساد سلطنت ننگین قاجار کمر نظام حاکم را می شکند و آن را بی پدر می کند. اما امروز گویی کسی به این امر باور ندارد، یا حداقل این که احتمال نمی دهد که با برداشتن یک مهره اتفاق خاصی می افتد. بسیاری به یاد دارند که بخش هایی از مخالفان رژیم چگونه روی مرگ شخص خمینی برای فروپاشیدن آن حساب کرده بودند. او مرد و رژیمش پابرجا ماند. در یک روز رجایی و باهنر، رئیس جمهور و نخست وزیر نظام، کشته شدند و رژیم باز دوام آورد. مثال هایی از این دست به خوبی نشان می دهد که وقتی رژیمی بقای خود را مدیون ساختارهایش است دیگر با از دست دادن فرد فرو نمی پاشد. این گونه نظام ها برای فروپاشی نیاز به آن دارند که ساختارهایشان دستخوش مرگ شود نه این یا آن عضو و مهره ی آن.

مرگ ساختاری همان ساختار شکنی است، همان حرکتی که جنبش های اجتماعی در ایران از زمان روی کار آمدن جریان اصلاح طلبان از آن پرهیز داده می شوند. ساختار شکن بودن نوع بد جنبش اجتماعی و ساختار شکن نبودن نوع خوب آن معرفی می شود. به عبارت دیگر، اصلاح طلبان با حضور و عملکرد خود از اواسط دهه ی هفتاد خورشیدی تا آخر دهه ی هشتاد خورشیدی این خدمت بزرگ را به نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی کرده اند که جنبش مناسب اجتماعی برای کنار زدن نظام را بد و جنبش نامناسب اجتماعی برای کنار زدن نظام را خوب معرفی کرده اند. به این ترتیب جمهوری اسلامی نوعی مصونیت برای خود فراهم کرده است: هرکس که بخواهد روش مناسب برای برکناری او را پیشه کند خشونت طلب معرفی می شود و هرکس که خشونت طلب معرفی نمی شود به کاری مشغول است که سبب کنار زدن رژیم نمی شود.

لحظه ای در ظرافت مکانیزم مستقر شده توسط اصلاح طلبان نظام دقیق شویم: می خواهید که مجموعه ی ما و حامیانمان شما را تاییدکنند؟ به دنبال ساختار شکنی نباشید. می خواهید ساختار شکنی کنید؟ روی مخالفت ما و دستگاه ه های حامی ما – وسایل ارتباطاتی و موسسات در خدمت سیستم مانند صدای آمریکا و بی بی سی – با خود حساب کنید. به این ترتیب برای یک فرد یا تشکل یا جنبش ساختار شکن چه می ماند؟ رسانه های غیر دولتی و خصوصی هم که به دلیل دید و پایگاه طبقاتی خویش اغلب خواهان حرکت ساختار شکن نیستند. پس چه باید کرد؟ یک نیروی ساختار شکن چگونه باید عمل کند؟ اینجاست که می بینیم دو انتخاب در مقابل نیروی ساختار شکن وجود دارد: یا انزوا و حاشیه زیستی و یا تسلیم و نرمش.

حال دورنما را به طور وسیعتر ببینیم. رژیم جز با حرکت ساختار شکن نمی رود، حرکت ساختار شکن حمایت لازم را به دست نمی آورد. نتیجه: حرکتی که بتواند رژیم را کنار بزند از حمایت برخوردار نمی شود. در مقابل، چه چیزی حمایت مخالفان رژیم را با خود دارد؟ حرکتی که منجر به تغییر نظام نمی شود. بن بست تلاش های فراوان نیروهای مخالف رژیم به این صورت خلاصه می شود:  نیروهایی که مخالف رژیم هستند و خواهان تغییر آن، به دلیل نداشتن دید بر ضرورت حرکت ساختار شکن، به عنوان یگانه ابزار این کار در حال فعالیت هایی هستند که قرار نیست از دل آن تغییر مورد نظرشان حاصل شود.

تا زمانی که این پارادوکس عمل می کند رژیم پابرجاست و قتی این پارادوکس حل شود رژیم رفتنی خواهد بود. اما چگونه می توان از این بن بست رهایی یافت: راه چاره نخست در توافق بر سر ضرورت ماهیت ساختار شکنانه ی جنبش است. یعنی تمرکز و اتحاد بر روشی از مبارزه که می تواند پاسخگوی نیاز جامعه ی ما باشد و آن هم روش مبارزه ی ضد ساختاری است. این روش چه ویژگی هایی دارد:

1)       باورهای بنیادین و به قولی ایدئولوژی نظام را نشانه می رود و در این مورد تعارفات و مصلحت هایی که بقای فکری و معنوی نظام را تامین می کند با قاطعیت زیر سوال می برد. مصالحه ی در این باره شانس بقای نظام را تضمین می کند.

2)       در روش مبارزاتی خویش از قاطعیت لازم برای در هم فروشکستن دیوارهای متعدد نظام استفاده کنند. بدون قاطعیت نمی تواند لایه های متعدد دفاعی نظام را در هم شکست.

3)       به ضرورت  تغییر کلیت سیستم فکر می کند نه بخشی از آن. یعنی مجموعه ی ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را مد نظر دارد و به صرف تغییر سیاسی بدون دست زدن به زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی آن نمی اندیشد.

4)       از آن جایی که قرار است ساختارهای همه جانبه ی نظام را نشانه رود می داند که این امر جز از یک نیروی اجتماعی دارای آگاهی و سازماندهی، امکان پذیر نیست. لذا براساس شکل دهی به چنین نیرویی حرکت می کند.

5)       می داند که این چنین تغییری جز با برنامه ریزی همه جانبه و کارشناسانه ناممکن است لذا حرکت ساختار شکنانه را براساس برنامه ریزی کارشناسی و بهره بری از تخصص ها صورت می دهد، چون می داند که شکستن ساختارها فقط یک بخش کوچک از کار است، بخش مهم کار دوباره سازی آنها بر اساس ارزش های نوین است.

6)       و از همه مهمتر این که ساختار شکنی را از پایین اعمال کردن. یعنی ساختار شکنی را به مفهوم براندازی رژیم سیاسی محدود نکردن و بلکه تغییر دادن از پایین. ساختارها را باید از دست قدرت سیاسی بیرون آورد و به دست قدرت اجتماعی سپرد.

اگر قرار باشد چنین نوع از حرکتی شکل گیرد و با خود موفقیت را به همراه داشته باشد باید جنبش اجتماعی به جنبش ساختار شکن تبدیل شود و برای این منظور باید از موانع خود ساخته اش عبور کند: عبور از اصلاح طلبان، هم به عنوان جریان سیاسی و هم به عنوان خط فکری. برای این منظور دو مسیر یا دقیق تر بگوییم دو نوع برخورد موجود است: 1) در افتادن با این جریان ها و حواشی آن و به طور مستقیم درگیر شدن با آنها 2) پایه ریزی خط جایگزین.

روش نخست انرژی بر و فرسایشی است، زیرا جریان اصلاح طلبی با بسیاری از خطوط دیگر مصلحت طلبی و سازشکاری و ضدیت هدفمند با رادیکالیسم را دربرگرفته و امکانات و نیروهای قابل توجهی را با خود دارد که برخورد با آنها نیازمند نیرو و امکانات و وقت فراوان است. روش دوم اما همین وقت و نیرو و امکانات را به ساختن چیز دیگری اختصاص می دهد: یک مسیر نو، یک جایگزین. این جایگزین بدون این که بخواهد حذف را استراتژی کار خود قرار دهد با استراتژی جایگزینی خویش جریان اصلاح طلب حافظ سیستم را حذف می کند. این استراتژی نیز به جای درگیر ساختن خود با قدرت سیاسی به قدرت اجتماعی می اندیشد. کار از پایین، از درون لایه های زیرین جامعه و سازماندهی و آگاهی را در آنها تقویت می کند.

به عنوان نتیجه گیری باید گفت که برون رفت از تنگنای تاریخی امروز ایران در گرو شکل دهی به یک حرکت ساختار شکن است و ابزار ساختار شکنی نیز شکل دهی به قدرت اجتماعی است، قدرت سازمان یافته ی کارگران، زنان، دانشجویان، بیکاران، دانش آموزان و … ساختار شکنی چیزی نیست جز ساختارها را از پایین دگرگون کردن به جای پرداختن به تغییر از بالا.

***

www.korosherfani.com

15 January 2011

منبع: سايت ديدگاه

1 Comment

  1. Hullo, just became aware of your website via Bing, and located that it is really educative. I am gonna watch out for brussels. I’ll appreciate if you happen to continue this in future. Lots of other folks might be benefited out of your writing. Thankx

Comments are closed.