گفتم و گفت: یعنی شما قدرت سیاسی را نمی خواهید؟

گفت: خوب شد دیدمت یک سوال داشتم.

گفتم: بله، بفرمایید.

گفت: در یک جا می خواندم که سازمان خودرهاگران در پی کسب قدرت سیاسی نیست.

گفتم: درست است.

گفت: ولی شما می گویید که یک سازمان سیاسی هستیم.

گفتم: سازمان خودرهاگران یک تشکل فرهنگی-سیاسی است.

گفت: خوب به عنوان یک تشکل سیاسی آیا شما در پی کسب قدرت سیاسی نیستید؟

گفتم: خیر، ما در پی تقویت و توسعه قدرت اجتماعی هستیم که در مقابل قدرت سیاسی می ایستد.

گفت: یعنی قدرت سیاسی برای شما مهم نیست؟

گفتم: مهم است، اما برای ما قدرت اجتماعی از آن مهم تر است.

گفت: چرا؟ همه سازمان ها و احزاب سیاسی مبارزه می کنند که قدرت سیاسی را به دست گیرند.

گفتم: بله، اغلب آنها، ما نیز به قدرت سیاسی نظر داریم اما نه برای کسب آن بلکه برای خلع آن.

گفت: چطور؟ خلع قدرت سیاسی؟ یعنی چه؟

گفتم: قدرت سیاسی یعنی قدرتی که در اختیار عده ی محدودی است، مانند سیاستمداران، نخبگان، نمایندگان. اما ما به این این نوع از قدرت برای اداره ی کشور زیاد بها نمی دهیم، ما می خواهیم که مردم به طور مستقیم در سرنوشت خویش دخالت داشته باشند.

گفت: یعنی شما مجلس و نمایندگی نمی خواهید؟

گفتم: حتما می خواهیم، اما نه به این صورت که مجلس به جای مردم تصمیم گیرد و دولت هم تصمیمات آنها را اجرا کند.

گفت: ولی در همه ی دنیا این طور است. مردم نمایندگانی را به مجلس می فرستند و آنها قوانینی را تصویب می کنند و دولت هم به عنوان قوه ی مجریه این قوانین را پیاده می کند.

گفتم: بله، این همان دمکراسی پارلمانی یا دمکراسی غیرمستقیم است. بدیهی است که این نظام برای مرحله ای از رشد تاریخی یک جامعه لازم و شاید تنها انتخاب باشد. اما آیا باید جامعه را در این جا متوقف کرد؟

گفت: خوب وقتی این سیستم کار می کند و همه کشورها آن را دنبال می کنند، چه ایرادی دارد که ما هم همان کار را بکنیم؟ ما که از کشورهای دیگر پیشرفته تر نیستیم که بخواهیم چیزی بهتر از آنها داشته باشیم.

گفتم: با تو موافقم که برای دوران بعد از رژیم استبدادی جمهوری اسلامی این نظام دمکراسی پارلمانی بسیار خوب است. اما چیزی نیست که بخواهیم دل به آن خوش کنیم و به فکر دمکراسی مستقیم نباشیم.

گفت: چرا؟ چرا باید دنبال چیز دیگری باشیم؟

گفتم: به دو دلیل. نخست این که جامعه ی ما به دلیل خصلت های تاریخی استبدادگرایی که در خود دارد می تواند همین دمکراسی پارلمانی را از محتوا تهی کرده و به سوی آن رود که یک دیکتاتوری بزک شده به رنگ دمکراسی داشته باشد. دوم این که هیچ یک از دمکراسی های پارلمانی کنونی نتوانسته اند مسائل بنیادین شرایط وجودی بشر یعنی آزادی و عدالت اجتماعی را به صورت توام حل کنند.

گفت: یعنی آزادی ندارند؟

گفتم: دارند، اما اغلب آنها عدالت اجتماعی را ندارند.

گفت: و آیا کشوری هست که عدالت اجتماعی را داشته باشد؟

گفتم: بعضی کشورها که خواسته اند به این سمت روند ترجیح داده اند آزادی را فدا کنند.

گفت: پس این دو با هم نمی شود.

گفتم: البته که می شود. اما شرط دارد.

گفت: چه شرطی؟

گفتم: شرط آن این است که هماهنگی میان آزادی و عدالت اجتماعی توسط مردم سالاری انجام شود.

گفت: مردم سالاری یعنی همان دمکراسی؟

گفتم: بله، اما به معنایی مشخص. نه این دمکراسی پارلمانی که بیشتر جنبه ظاهری دارد. مردم سالاری یعنی حاکمیت مستقیم مردم بر سرنوشت خویش.

گفت: مردم سالاری مستقیم دیگر چیست؟

گفتم: کشورهایی که نه آزادی دارند و نه عدالت اجتماعی دارای نظام دیکتاتوری هستند.

گفت: درست است.

گفتم: کشورهایی که آزادی دارند اما عدالت اجتماعی ندارند دارای دمکراسی پارلمانی هستند.

گفت: بله، درست است.

گفتم: کشورهایی که عدالت اجتماعی را بدون آزادی دنبال کرده اند به یک شبه دمکراسی دست می یابند که در واقع دیکتاتوری است.

گفت: بله، مثل کوبا.

گفتم: بنابراین معلوم می شود که نه دیکتاتوری، نه دمکراسی پارلمانی و نه شبه دمکراسی ها نمی توانند آزادی و عدالت اجتماعی را با هم برای جامعه تامین کنند.

گفت: بله، این طور بنظر می آید.

گفتم: پس برای تامین آزادی و عدالت اجتماعی برای جامعه نیاز به یک نظام دیگر است که می توان از مردم سالاری مستقیم یاد کرد.

گفت: اما هنوز نگفتی که مردم سالاری مستقیم چیست؟

گفتم: ساده است، در این نظام همه امور جامعه از خرد تا کلان توسط مردم اداره می شود. یعنی هر واحدی، چه اقتصادی، چه آموزشی و چه اداری توسط کارکنان و فعالان آن واحد اداره می شود.

گفت: یعنی شوراهای مدیریتی؟

گفتم: بله، شوراهای مدیریتی، انجمن های محلی و یا هر شکل دیگری که اجازه می دهد که مردم خود در مدیریت آن واحد نقش داشته باشد.

گفت: مثلا یک دانشگاه چگونه اداره می شود؟

گفتم: توسط شورایی مرکب از دانشجویان، استادان و کارکنان دانشگاه.

گفت: و چگونه همه ی دانشگاه های کشور اداره می شوند. منظورم برای مسائل مشترک است.

گفتم: همه شوراهای دانشگاه ها یک نماینده می فرستند به شورای عمومی دانشگاه ها. در این شورا سیاست ها و موضوع های مشترک تصمیم گیری می شود.

گفت: کارخانه ها چطور؟

گفتم: هر کارخانه زیر نظر شورای مدیریتی متشکل از نمایندگان کارگران و کارمندان اداره می شود و نمایندگان شوراهای کارخانه ها در شورای عمومی کارخانه ها جمع می شوند و بر سر مسائل مشترک تصمیم می گیرند.

گفت: ولی این خیلی پیچیده می شود. این همه کارخانه، این همه اداره، این همه مدرسه، این همه دانشگاه و غیره، چطور می توان این همه شوراها را با هم هماهنگ کرد. این که یک آشوبی می شود که بیا و ببین.

گفتم: صبر کن، تند نرو. این که می گویم برای صد سال آینده است برای فردا نیست.

گفت: صد سال؟

گفتم: بله، این در حال حاضر فقط یک ایده است، باید به طرح و برنامه تبدیل شود و به تدریج و مرحله به مرحله صورت گیرد.

گفت: یعنی برای بعد از کنار زدن رژیم فعلی نیست.

گفتم: خیر، این یک فرایند است، یک جریان مرحله به مرحله که زمان می طلبد و کار ریشه ای برای ایجاد یک فرهنگ و تغییر ساختارها. یعنی باید هر گام طی شود تا زمینه برای برداشتن گام بعدی آماده شود.

گفت: آیا می توان مراحل آن را از حالا دانست؟

گفتم: به طور خیلی کلی بله، نخست باید به زمان حال پرداخت، بعد به زمان کنار زدن رژیم، بعد به فکر دوران گذار باید بود، آن گاه به فاز دمکراسی متعارف پای می گذاریم، بعد گام به گام و در طول چند ده سال به سوی مردم سالاری مستقیم می رویم، یعنی جامعه ای که در آن آزادی و عدالت اجتماعی توسط مردم مدیریت می شود.

گفت: پس در کل چهار مرحله را گفتی: اول: شرایط فعلی تا زمان کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی، دوم زمان کنار زدن رژیم، سوم دوران گذار از رژیم جمهوری اسلامی به یک رژیم دمکراتیک و چهارم تحول در درون دمکراسی پارلمانی.

گفتم: دقیقا، این چهار مرحله ی کلی قابل تصور است.

گفت: اما آیا شما در سازمان خودرهاگران برای این چهار مرحله برنامه دارید؟

گفتم: خیر، ما فقط در مورد مرحله ی اول برنامه داریم، در مورد سه بخش دیگر فقط یک سری ایده هایی را داریم.

گفت: آیا این یک ضعف حساب نمی شود؟ آیا از شما نمی پرسند چرا برای سایر بخش های این مسیر برنامه ای ندارید؟

گفتم: موضوع این است که برنامه باید بر واقعیت ها و ممکن ها بنا شود، نه بر اساس ذهنیات و رویاها.

گفت: برنامه ی شما برای همین مرحله ی اول که شرایط فعلی است چه می باشد؟

گفتم: بسیار ساده است. ما معتقدیم که کل مسیر، یعنی هر چهار مرحله ی کلی به طور مستقیم بستگی به میزان مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود دارد.

گفت: یعنی این که مردم در کارهای جمعی می آیند یا خیر.

گفتم: بله، این که من حاضرم برای تغییر سرنوشت جمعی خویش کاری بکنم یا خیر.

گفت: پس برنامه ی شما در این شرایط آن است که کار جمعی و مشارکت را میان ایرانیان تشویق و ترویج کنید.

گفتم: بله، این کار اصلی ما می باشد.

گفت: چگونه؟

گفتم: بحث آن مفصل است. ما صدها مطلب در این زمینه تولید کرده ایم که روی وبسایت خودرهاگران هست، در فیسبوک نیز به این موضوع می پردازیم، هم چنین در برنامه های تلویزیونی و نیز در برنامه هایی که برای رادیوی خود تهیه می بینیم.

گفت: آیا کار عملی هم می کنید؟

گفتم: بلی، ما هم چنین مشوق ایجاد شبکه های کاری میان ایرانیان هستیم تا با یکدیگر آشنا شده، به هم اعتماد کرده و با برخوردی سالم و دوستانه زمینه های کار مشترک را پیدا کرده و با هم همراهی و همکاری کنند.

گفت: آیا این فعالیت ها می تواند برای استراتژی شما که توسعه ی قدرت اجتماعی است موثر باشد؟

گفتم: حتما خواهد بود. مشارکت ایرانیان در کارهای جمعی به تدریج شبکه های اجتماعی را ایجاد و سبب می شود که فرد فرد ما به قدرت جمعی خود پی ببریم و این که چه کارهایی با این قدرت جمعی می توان انجام داد.

گفت: وقتی این قدرت جمعی شکل گیرد خیلی کارها می توان کرد.

گفتم: همین طور است، در درجه ی اول حس همکاری را تقویت می کند، ایرانیان را با هم آشتی می دهد، خرد جمعی را قابل استفاده می سازد، رهبری جمعی را معنا می دهد، مردم را آماده ی کارهای بزرگ و بزرگتر می کند، تا آن جا که در نهایت می توان به سوی یک حرکت همگانی برای خلع حاکمیت رفت.

گفت: در واقع این کار هم فرهنگ مشارکت را نهادینه می کند و هم شرایط را برای قیام جهت خلع قدرت فراهم می کند.

گفتم: بله، وقتی خلع قدرت از رژیم حاصل این فرهنگ کار جمعی باشد خیالمان راحت است که در دوران گذار نیز این فرهنگ سبب حضور هشیارانه و سازمان یافته ی مردم در صحنه می شود و اجازه نمی دهد قدرت به دست نیروهای غیر دمکراتیک بیافتد.