شعر از کاوه آهنگران
این همه فریاداست
نه که یک شعر
که ازحنجره برمیخیزد
گر که این دنیاراصاحبی هست
ویانظم وترتیب چرا ؟
این همه بی نظمی !!
این همه جور مهیب !!
آسمان رنگین
خون مردم گشته
همه ء دون صفتان
جمله آزاد زهر قید وزبند
درعوض انسانها
که بُوند آزاد
ههمه دربند واسیر
هان ای هموطنم !!!!!!!!
توبگو از ته دل
که چه باید کردن ؟؟
جز ره بگسستن
زهمه نامردی
نبُود چاره مراهم که ترا
خود رها باید کرد
خود رها باید کرد
تا رهانیم همین مردم را
وهمه خاک وطن
ازهمه دون صفتان !!!!
خود رها باید کرد
درعوض انسانها
که بُوند آزاده
که این ( ه ) جا افتاده است