روانشناسی اجتماعی استبداد زدگی -31 (نتیجه گیری)- پژوهشی از کورش عرفانی

نتیجه گیری:

در طول این کار تلاش کردیم تا استبداد زدگی رفتاری و عوارض آن، مانند خشونت و پرخاشگری و دگر آزاری را، از منظر نافرهیختگی توضیح دهیم. نافرهیختگی بیانگر ناتوانی فرد است در به کار گیری عدم خشونت جسمی و روانی در تعامل با دیگران. آن جا که فرد به دلیل فرایند اجتماعی شدن خود و نیز به خاطر روند فرهیخته سازی ناکارآمد خویش، در محدوده های جسمی انسانیت گرفتار شده است و نتوانسته به سوی درک و نهادینه کردن ظرافت های روحی و جسمی انسان حرکت کند. نا فرهیخته کسی است که برای جبران ناتوانی خویش در برقراری ارتباط سالم با دیگران نه از فکر، که از جسم خویش بهره می برد و به همین ترتیب، در متقاعد سازی و و یا واداشتن دیگری به آن چه می خواهد، نه از فکر و عقل او، که از ضعف های طبیعی جسم و نظام عصبی و روحی مخاطب خویش سوء استفاده می کند.

استبدادسالاری، نظام تولید نافرهیختگی و بازتولید نافرهیختگان در جامعه است. از این افراد تشکیل شده و از این افراد استفاده می کند که میلیون ها نفر را در جامعه در ترس و وحشت و رنج نگه دارد و به جای به کار گیری فکر و اندیشه و استدلال و بحث، از زجر و حبس و شکنجه و اعدام یاری می گیرد. این امر در سطح فردی به صورت نهادینه و منظم دائم تکرار و بازتکرار می شود تا آن جا که میلیون ها نفر درجامعه به صورت ناخودآگاه به بازتولید همین رفتارها و همین روندهای تربیت نافرهیخته مشغول باشند. جامعه ی استبدادی جامعه ی نافرهیخته سالاری است.

استبداد زدگی پس تا حد زیادی در ناخودآگاه حک می شود و عمل می کند؛ اما تفسیر و تحلیل پدیده در این جا متوقف نمی شود. نگاهی عمیق تر به موضوع نشان می دهد که موجود انسانی، به دور از استثناهای کمیاب، در عمق روان خویش از نافرهیختگی خویش تا حدی آگاه است. این آگاهی در فاز نهایی تبلور نافرهیختگی خود را آشکار می سازد: آن جا که فرد می خواهد به دیگری آسیب وارد سازد و او را مورد اذیت و آزار جسمی و روحی قرار دهد. به نظر می رسد که در تمامی مقاطعی که فرد به این کار آزار رسانی به دیگران مشغول است، یک اتفاق مهم در حال روی دادن است و آن، آگاهی آزار دهنده است نسبت به این که وی برای فرار از دیدن چنین آزاری بر خود است که به این کار مشغول است. به عبارت دیگر واکنش های بدیهی و طبیعی هر انسان در مقابل پرخاش و تهاجم و ضربه وارد آمدن، سبب می شود که فاعل این امور بر بدی و پلیدی آن چه در حال انجامش است آگاه باشد، اما برای آن که بر این آگاهی فائق آید، آن را پنهان کند و برای خویش توانایی پیشبرد کار را میسر سازد به توجیه ها و بهانه های مختلف توسل می جوید. یعنی برای آن پوشش های مختلف می سازد و می تراشد.

این آگاهی بر ذات بد عمل خویش، بحث مسئولیت پذیری و مسئولیت گریزی را مطرح می کند. انسان فرهیخته با آگاهی بر این که ستم و آزار دیگری کاریست ناشایست، مسئولیت ها و عواقب عدم آن را می پذیرد و انسان نافرهیخته با آگاهی بر عواقب سخت آن برای خویش و برای فرار از این بار وفشار، به طور کمابیش داوطلبانه کار ستمگری و آزار دیگری را پذیرا می شود. معنای این امر آن است که ما نافرهیخته ی مطلق نداریم، نافرهیخته ای که به هیچ عنوان و به هیچ میزان از شوم و پلید بودن زجر وارد کردن بر جسم و روح دیگران باخبر باشد نداریم؛ مطلق دانستن جهل نافرهیخته نفی انسانیت اوست، نفی انسان بودن اوست، برابر دانستن وی با چیزی کمتر از حیوان است؛ زیرا هیچ حیوانی برای آزار موجود دیگر به شکار و درندگی نمی پردازد. بنابراین، مراعات وجه انسانی بحث ایجاب می کند که جلاد و شکنجه گر و چماق به دست مومن و معتقد و متعصب را به طور مطلق قربانی ایمان و اعتقاد و تعصبش ندانیم و برای درک و شعور او سهم و جا و نقش قائل شویم.

در سایه ی این نگرش است که در می یابیم در ورای شرایط جامعه شناختی که نافرهیخته را به تمرکز بر شکنندگی جسم و روح انسان برای کسب منفعت و موقعیت در جامعه می کشاند، با دقت بر وجه روانشناختی بحث می توان بخش مسئولیت گریزی آگاهانه ی او را ببینیم و برای آن اهمیتی درخور قائل شویم. این فقط شرایط اجتماعی و کلان نیست که به طور مثال از یک روستایی فاقد سواد، یک بازجو وشکنجه گر وزارت اطلاعات می سازد، بلکه هم چنین شرایط روانی او نیز قابل تامل است، این که وی در اوج ناآگاهی فکری  به معنای متعارف و کلی خویش، به طور مشخص و ملموس بر خصلت ضد انسانی آن چه می کند آگاه است، اما حاضرنیست بهای این آگاهی را که از ذات انسانی او برمی خیزد، بپردازد. شکنجه گر نیز از شکنجه آسیب روحی می بینید، اما ترجیح می دهد که آسیب جسمی را دیگری باشد که تحمل می کند نه او.

در سایه ی این منظر است که می توان گفتمان برخورد غیر مسئولیت برانگیز با شکنجه گران و چماق بدستان و نیروهای نافرهیخته ی حاکمیت های استبدادی، می تواند از حالت مکانیکی، غیر انسانی و خشک خویش بیرون کشیده شود و به سوی یک برخود انسانی و واقعی تر برود. در این برخورد جدید، دو مفهوم آگاهی و مسئولیت، زاویه ی حقوقی موضوع را به میان می کشد و مشخص می کند که نمی توان هیچ انسانی را که به کار آزار و اذیت جسمی و روحی دیگری پرداخته است به  طور کامل از بار مسئولیت خویش معاف ساخت. هیچ چماقدار و شکنجه گر و بازجویی نیست که نداند در حال ارتکاب کاری است که می تواند از مشروعیت ایدئولوژیک یا مقبولیت قانونی برخوردار باشد، اما از لحاظ انسانی غیر قابل پذیرش است. هیچ شکنجه گری بر زشتی عمل خویش ناآگاه نیست، هیچ چماق زنی نسبت به تحمل سخت درد چماق خویش بی خبر نیست.

با این نتیجه گیری می توان به طور بنیادین تفسیر افراطی گفتمان مسالمت آمیز را که برای نیروهای سرکوبگر،قاتل و شکنجه گر، اعم از آمران و عاملان آن، فضای نوعی معافیت قانونی و بستری از بی مسولیتی اخلاقی فراهم می سازد زیر سوال برده و این تفسیر را در مقابل واقعیت درک انسانی پدیده، آن هم فقط به واسطه ی انسان بودن این افراد، قرار داد. به عبارت دیگر، از آن جا که این افراد می دانند چه می کنند، تا زمانی که مانع آنها نشویم، قادرند که به این کار آگاهانه ادامه دهند. از همین روی، رفتن به سمت تفسیرهایی که برخورد مسالمت آمیز را با این افراد در جهت آگاه ساختن آنها از عمل زشت و ضد بشریشان سفارش می کند برخوردی ذهنی و ایدئولوژیک است، برخوردی عینی تر و دقیق تر نشان می دهد که این افراد بر جنایت و ستم خویش آگاه هستند و از لحاظ منطقی، عرفی و حقوقی، آزار رسانی آگاهانه جرم است. به عبارت دیگر بررسی موضوع از این منظر نشان می دهد که انسان نافرهیخته که عمل می کند و آسیب و آزار می رساند، فقط قربانی نیست، مجرم نیز هست.

جان کلام این که شاید بهتر باشد به تدریج از تفسیرهای مکانیکی و جانبدارانه ی استبدادگری به سوی تحلیل های دقیق و عینی گرا برویم. فرد و انسان را در فرایند ستمگر شدن و ستم کردن به حد یک ماشین قربانی شرایط اجتماعی تقلیل ندهیم و با توجه به عمق پیچیدگی های درک انسان از حال دیگری، به برداشتی واقع بینانه تر از پدیده ی استبدادگری نزدیک شویم. این برداشت نه فقط به ما اجازه می دهد که در مرحله ی کنونی از تاریخ ایران برای توقف جنایت سالاری استبدادگرانه به راهکارهای مشخص تر، مادی تر و عملی تر روی آوریم، بلکه در درازمدت نیز با قراردادن هر فردی در مقابل مسئولیت بشری خویش، سازوکارهای لازم برای جلوگیری از بازتولید استبدادگری را نه فقط در سطح ساختارهای یک جامعه ی آرمانی، که در درون بخش آگاه انسان ها نهادینه کنیم.

پایان

——————————–

این کار به زودی به صورت یک کتاب منتشر خواهد شد.  در صورتی که علاقمند به زمان انتشار آن هستید با این آدرس ایمیل تماس بگیرید:

korosherfani@yahoo.com