کورش عرفانی
رژیم های دیکتاتوری همیشه در مسیر حیات خویش سرانجام هایی سخت و دردناک را برای خود تدارک می بینند. کشور ما ایران با سابقه ی چند هزار ساله ی استبداد سالاری این پدیده را خوب می شناسد. روانشناسی جمعی و تاریخی ایران به این صورت عمل می کند که قدرت ظالم را تا زمانی که زورش بر مردم می چربد تمکین می کند و با آن کنار می آید، اما انباشت اشتباهات و ستم های ستمگر سبب می شود که در فازی از حیاتش ضعف هایش ناخواسته بیرون می زند، در اینجاست که مردم با اطمینان از این که حالا زورشان بر ظالم می چربد بر او تاخته و دودمانش را بر باد می دهند.
این مکانیزم در جامعه ای که خودمداری و نبود سازماندهی و غیبت فرهنگ کار جمعی از ویژگی های آن است بسیار طبیعی جلوه می کند. این بار نیز این فرایند در حال بازتولید است. با نگاهی در لابلای خط رویدادها می توان انتقام تاریخی خلق را در حال تدارک دید. مردمی به صلیب کشیده شده توسط مشتی هوسران و متجاوز و قاتل که برای آرام کردن توده ها روضه و زاری و مذهب را با قاچاق حشیش و کراک و توزیع ارزان شیشه و هروئین در هم آمیختند و بر این مردم و بر این کشور کاری کردند که مغولان را به راستی روسپید ساخت. اما بادها خبر از تغییر فصل می دهند و پاییز سیاهی را برای نظام جهل و جنایت خبر می دهند.
رژیم در درون خود دچار چند پارگی شده است. پنج جناح درون حاکمیت یعنی روحانیت متصل به ولایت فقیه، بازار، سپاه، جناح میانه رو رفسنجانی و در نهایت اصلاح طلبان به جان همدیگر افتاده اند. مثلث ولایت فقیه-سپاه-بازار آخرین روزهای همبستگی اجباری خویش را طی می کند و دولت ورشکسته ی پاسداران به زودی به همه ی این جناح ها خواهد تاخت تا صندوق های خالی شده ی خود را با ثروت های انباشته ی آن ها پر کند. بی خبر از این که این امر به معنای زیر سوال بردن منطق ساختاری نظام غارتگر مافیایی است و با واکنش سخت بازار و نهادهای اقتصادی مافیای ولایت روبرو خواهد شد. اما آیا انتخاب دیگری هم برای دولت احمدی نژاد باقی مانده است؟
در حالی که جامعه به ظاهر آرام شده است فشارهای بین المللی راه های ورود و خروج پول و سرمایه و کالا به کشور را به شدت مختل کرده و دولت سپاهی می رود تا فلج اقتصادی را در سطح ملی تجربه کند. تحریم ها بسیار زودتر از آن چه غرب تصورش را می کرد اثر کرده است و زمان زانو زدن سپاه در مقابل غرب و یا جرقه ی یک جنگ را زدن به زودی فرا می رسد. جنگی که به واسطه ی خطر سازی آن برای کلیت نظام نمی تواند موافقت چهار جناح دیگر را با خود داشته باشد و بنابراین بازهم بیشتر به اختلافاتی که دربالا به آن اشاره شد دامن خواهد زد. تسلیم نیز سپاه را به کانال غرب برای خالی کردن زیرپای کل نظام در عرصه های اقتصادی، سیاسی و نظامی تبدیل خواهد کرد و بار دیگر حیات دست کم سه جناح رژیم – ولایت فقیه-بازار و تا حدی مافیای رفسنجانی – را به خطر خواهد انداخت. زیرا آنها ترجیح می دهند که منافع خویش را در یک اقتصاد غیر تولیدی و انگلی بجویند نه اقتصادی که به واسطه ضرورت ادغام خویش در سرمایه داری جهانی باید راه های حیات دیگری را پیش گیرد.
با درکنار هم گذاشتن این دو بحران در می یابیم که سپاه در پیاده ساختن طرح خلافت اسلامی-اتمی شکست خورده است. نه توانسته بمب اتمی را بدون برانگیختن حساسیت جهانی به دست آورد و نه قادر به بنای مملکت امام زمان، آن گونه که باند حجتیه و مصباح قول داده بودند، بوده است. تنها کاری که کرده ایجاد دو خطر عمده برای نظام است: خطر جنگ بنیان برانداز از یکسو و خطر برانگیختن یک شورش برانداز از سوی دیگر. هیچ کس جز خود سپاهی های در قدرت حاضر نیست این بیلان را درخشان ارزیابی کند.
در درون جامعه اما غوغایی دیگر بپاست. جنبش خرداد 88 رژیم را از فاز مدیریتی به فاز کنترل وارد ساخت و سپاه که نتوانسته بود حتی بعد از چهار سال مدیریت پادگانی خویش کشور را به پادگانی بزرگ تبدیل سازد آن چنان در مقابل بخش بپاخاسته ی جامعه غافلگیر شده است که در نظر دارد همه آن چه را که در طول سی سال قادر به انجام آن نبوده است در عرض یک سال عملی کند: اسلامی کردن مدارس، اسلامی کردن دانشگاه ها، پایان دادن به دگر اندیشی و نقد و انتقاد و مخالفت ازطریق سرکوب و زندان و اعدام. اما چه سود، جامعه ی ایرانی در مسیر تغییری ناگزیر قرار گرفته است که یا باید کاملا بمیرد و نابود شود، چیزی که ناممکن است، یا باید مانع رشد خود را به طریقی از سر راه بردارد، امری که ممکن است و دیر یا زود روی خواهد داد.
ترس و وحشت از نابودی اما روز به روز نهادها و شخصیت ها و صحنه های حیات رژیم را اشغال می کند. انتخاب جمهوری اسلامی بیش از پیش به انتخاب میان دار و تیرباران اعدامی شبیه می شود. رژیمی که خون مردم را در شیشه کرده است می داند که انتقام این مردم، از زمانی که ناتوانی او آشکار شود، سخت و خونین خواهد بود؛ و مگر جز این می تواند باشد. چگونه رژیمی که سالی 800 هزار نفر را به پای دادگاه های ضد عدالت خود می کشد و دختران باکره را خوراک حاجی بازاری های مهر بر پیشانی می کند می تواند از دست مردمی که خشم خود را سه دهه در دل ریخته اند در امان بماند؟ پاسداران و اطلاعاتی ها و بسیجی ها بی شک دارند سخت ترین ترس ها را تجربه می کنند و می دانند که موج میلیونی توده های طغیان زده بسیاری از آنان را بی درنگ به سزای اعمال خویش خواهد رساند.
اما این خشم در خود چیز مثبتی نیز دارد و آن آموختن درسی است به همه ستمگران که دیگر هوس استقرار دیکتاتوری در این کشور را نداشته باشند. بدیهی است که بخش خردگرای جامعه می تواند این خشم را به سوی هدف هایی سازنده تر و بهتر هدایت کند، اما مجازات سخت مزدوران و آدمکشان و آدم فروشان از این مجموعه حذف نخواهد شد.
رژیم در وحشت از آغاز این دوران سخت پس دادن جزای خود سعی دارد با بساط دار و درفش مردم را بترساند. اما تناقض (پارادوکس) قضیه در این است که همین وحشت آفرینی مضاعف باز هم خشم و کینه ونفرت را بالاتر می برد و قویتر می سازد و آینده ای سیاهتر برای رژیم و اعوان و انصارش نوید می دهد. بی شک روز انتقام خلق هیچ کس آرزو نمی کند که جزو انصار حزب الله و نیروی های گارد ضد شورش باشد. دست گرمی نوازش گونه ی برخورد مردم را با آنان در عاشورای 88 دیدیم اما روز انفجار خشم توده ها، بی شک عاشورای 88 برای مزدوران رژیم به سان یک پیک نیک جلوه خواهد کرد.
رژیم هم چنین تلاش دارد که از طریق به تعویق انداختن طرح یارانه ها آغاز انفجار خشم طبقاتی را به تعویق بیاندازد. اما این فقط عمق ور شکستگی مالی را بیشتر می کند و فروپاشی درونی آن را تسریع می کند. این فروپاشی همان لحظه ای است که توده ها و پابرهنه ها در انتظارش هستند تا هست و نیست غارتگران سه دهه ی گذشته را تاراج کنند و چه قابل فهم است عملشان.
به این ترتیب، در آستانه ی ورود به دورانی هستیم که در آن بوی دود و طغیان می آید و با رژیمی آدمکش و دروغگو و غارتگر مگر می توان به گونه ای دیگر کار خود را تمام کرد. این جبری است که اختیار شکل دادنش در دست سران نظام بود و آنها این گزینه را برای خود ایجاد کردند: یا فرار به کومور و سودان و پنهان شدن در روستاهای سوریه و یا به دست میلیون ها مردم سرخورده و سرکوب شده و شکنجه شده و گرسنه افتادن و حسابی سنگین و سخت پس دادن.
باید برای این روند یا چیزی کم یا بیش شبیه به این آماده شد، از حالا.