نگرش هایدگر به تفکر مدرن و درس های آن برای روشنفکران ایرانی

کورش عرفانی

korosherfani@yahoo.com

آن چه از آن به عنوان مدرنیته یا نوین گرایی نام می برند از یک دیدگاه عبارت است از خارج شدن از کلی گویی و کلی بافی و پیوند زدن خود با تدقیق و تخصص. فیلسوف آلمانی، مارتین هایدگر[1]، با گسترش این نگرش به عنوان شاخصی از مدرنیته این موضوع را جا انداخته است که این در پیوند با زمان معین و جایگاه سازی تاریخی در بطن ویژگی های ذاتی آن است که می توان مدرن باقی ماند.

برای توضیح این موضوع هایدگر به سوی معرفی انسان به عنوان مبنای درک هستی می رود و این درک را در چارچوب زمان مندی پدیده ها باز می شناسد. او در ادامه ی این شاخص گذاری برای فهم هستی به وجه جمعی حیات انسان و حضور یک فرهنگ و زبان پیش از او اشاره می کند و این که هریک از ما جهان بینی خویش را در پرتو آن چه به طور خاص در دوره ی حیاتمان هست و با آن فکر می کنیم می سازیم. به عبارتی، درک ما از هستی درک زمان مند یا به طور مشخص تر بگوییم فهم تاریخ مند از محیط پیرامونمان است.

این نکته به ما ایرانیان هشداری می دهد و آن این که اگر اجازه دهیم که جامعه ی ایرانی همچنان در تحت یک حاکمیت کهنه گرا به سر برد رابطه ی واقعی خویش را با زمان مندی مسلط و حاکم بر تاریخ بشر از دست می دهیم وتبدیل به جامعه ای می شویم که میان تحولش و حرکت تاریخ مدرن بشری فاصله ی بیشتر و بیشتری پدید می آید. به طریقی که در یک مقطع درک ما از جهان و هستی درکی خواهد بود دچار عقب افتادگی و این امر ما را لنگش ناشی از عقب رانده شدنمان به قهقرای تاریخ دچار می سازد. زیرا در نهایت این تفکر مسلط است که چرخ تاریخ را به این یا آن سوی هل می دهد. به طور مشخص می بینیم که چگونه سرنوشت کشورهایی مانند افغانستان و عراق به واسطه ی تسلط مادی تفکر مدرن حاکم بر نظام اقتصادی-اجتماعی-سیاسی آمریکا (غرب) از اراده ی انسان سنتی عراقی و افغانی خارج می شود و بازگشت به آن یا ناممکن جلوه می کند و یا بهای جان میلیون ها نفر و فنا شدن حیات یک یا دو نسل تمام خواهد شد.

ایران نیز مستثنی نیست. در ورای موشک پراکنی های سجیل یک و دو سه جمهوری اسلامی آن چه در بطن جامعه می گذرد خبر از انحطاط تفکراجتماعی ایرانیان دارد.  یکی از مصادیق بارز این امر را می توانیم در گسترش یافتن عظیم خرافه پرستی و اوهام مذهبی و جادویی در سراسر کشور ببینیم. یعنی آن جا که شهروند ایرانی مجبور است با آن چه که نمودی است از دهن کجی به خردگرایی به طور روزانه دست و پنجه نرم کند و در این فرایند به جایی رسد که ضد عقلانیت برایش امری عادی و چه بسا ارزش شود. کافی است نگاهی کنیم به تصاویر آمده در این نوشتار تا ببنیم که چگونه برداشت هایدگری از جهان بینی تابع ویژگی های فرهنگی در حال هل دادن ایران به سوی باور به موهومات و به کارگیری آن در زندگی روزانه شان است.

هایدگر نگاه سنتی بر تفکر را، که فکر را در عرصه ی ذهن محدود می دانست، زیر سوال برده و ذکر می می کند که تفکر، برقراری ارتباط با هستی است و کیفیت آن تابع دقت ورزی است. به همین دلیل وی رابطه ی تفکر مدرن (علم) و تفکر سنتی (دانش قدیم) را نه مقایسه ای شکلی که ماهوی می داند. وی کمی گرایی ریاضی تعریف شده یا همان ترکیب جبر و هندسه و مکانیک را پایه ای برای فهم متافیزیک علوم جدید دانسته و بر این باورست که وجه ممیزه ی علم دوران نوین در تدقیق مفاهیم است. تدقیقی که فقط به خاطر دقت در اندازه گیری نیست، بلکه ناشی از بینش دقیق انسان مدرن بر هستی است که از موهومات و تخیلات خارج شده و به فهم عینی گرا اهتمام ورزیده است. این فهم نیز علاوه بر آن که خصلت دقیق بودن را با خود دارد به خویش نظمی را تحمیل کرده است که آن را از ولنگاری نا نظام مند سنتی رها ساخته و انسان مدرن را تشویق می کند که در یک حوزه ی مشخص حرکت می کند. یعنی در پی آن نیست تا همه ی عرصه ها و پهنه ها را با قوه ی تصور و تخیل خود در هم ببافد، هم ستاره شناس باشد و هم روانشناس، هم پژشک باشد و هم متخصص علوم سیاسی. راجع به هر چیز اظهار نظرکند و عقل خویش را به ضرب فریفتگی کلامی در هر پهنه ای بکشاند. برعکس، ذهن انسان مدرن در یک مسیر محتوایی می ماند و هردم شاخه عوض نمی کند. به همین دلیل نیز تفکر نوین و علم جدید روش شناسی دارد. یعنی از یک راه روشمند به درک پدیده ها نائل می شود و دیگر به حس و الهام و اشراق درونی بسنده نمی کند. به دنبال درک ناشناخته ها از طریق شناخته هاست ضمن آن که خودامر شناخته شده را نیز مطلق ندانسته و به وسیله ناشناخته هایی که بی انقطاع به عرصه ی شناخت می کشد مورد رسیدگی و وارسی مداوم قرار می دهد.  هدف او آن است که تا حداکثر ممکن به واقعیت برون از ذهن خویش وفادار بماند و رنگ و جلای تخیل او را از سردی و بی رنگی عینیت دور نسازد. به همین دلیل شناخت مدرن شناخت عینی گراست، نه آن که هر کس – به سان علی شریعتی و یا الهی قمشه ای – به واسطه ی ارائه ی یک دستگاه فکری جذاب از حقانیت “علمی” برخوردارشوند. چینش ایده ها در یک نظام فکری اگر بر اساس ذهنیات صرف باشد یک اثر ادبی است، یک خلاقیت هنری است ولی نه برخوردار از یک پژوهش علمی. این ربطی به علم ندارد. علم داده های برون از ذهن را می کاود و در این کاوش بر تخیل و خیال و باور و احساس مهار می زند، آنها را محو نمی کند، آنها را به کار هم می گیرد، اما به طریق درست خود، یعنی بر مبنای روش، برمبنای منطقی که تجربه ی مداوم و منظم بشری روایی و پایداری آن را به اثبات رسانده است.

هر چند هایدگر تاکید دارد که تجربه های علمی نیز خود در چارچوب «یک طرح بنیادین از اشیاء» به قانون علمی تبدیل می شود، اما تفاوت فهم مبتنی بر طرح بنیادین از اشیاء در ذهن یک انسان مدرن با چنین طرحی در ذهن یک انسان غیر مدرن در این است که اولی این طرح را از دل تدقیق و کمی گرایی به دست آورده است و دیگری از درون کلی بافی و ذات محوری بی قاعده ی تجربی. به همین دلیل است که دانشمند مدرن کم می داند اما عمیق و دقیق می داند و دانشمند سنتی بسیار می داند اما سطحی و نسبی. عمق و دقت سبب کشف گستره های تازه و پیچیدگی های ناشناخته می شود وپیوسته تصور انسان مدرن از جهان را عینی تر و کارآتر می سازد، در حالی که کلی گرایی سطحی سبب درجازدن و تکرار و در نهایت برای جبران کمبودهای محتوایی خویش و گریز از خسته کننده بودن و جدی جلوه نکردن به پیچیده گرایی سفسطه وار دچار می شود.

براین منظر است که تضاد فاحش نظام جمهوری اسلامی با تدقیق مباحث علوم انسانی معنا پیدا می کند. یک ساختار سیاسی مبتنی بر کلی گرایی، ذهنی بافی، عدم تدقیق و سفسطه بافی چگونه می تواند بر یک ساختار فرهنگی در حال حرکت به سوی تدقیق و تخصص و عینی گرایی حکومت کند؟ پس به جای پذیرش این که ساختار سیاسی نیز به دست نیروهای لایق و عینی گرا بیافتد برای حفظ قدرت به سوی دشمنی با علوم انسانی پیش می رود. حکومت نالایقان ضد عقلانیت نمی خواهد روانشناس و جامعه شناس ایرانی پی به عمق پدیده های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ببرد. دوست دارد که او کلیاتی را بداند و بگوید که شکل را تامین کند ولی دست آوردی در کشف ژرفگاه های ذهن انسان یا روابط انسانی و اجتماعی به همراه نداشته باشد.

به عنوان نتیجه گیری:

پس می بینیم که خطر بقای جمهوری اسلامی فقط در غارت و چپاول و جنایت نیست، بلکه هم چنین در محروم ساختن ایرانیان از دستیابی و نهادینه کردن درک عمیق علمی در بسیاری از عرصه هاست. در نبود عمق، سطحی گرایی همه جا موج می زند، در نبود کیفیت، کمیت صدور مدرک دانشگاهی کار را به رشوه و خرید سوالات آزمون و تقلب و جعل مدرک و دزدی مقالات دیگران  می کشاند. اما از این بدتر، در نبودکیفی گرایی علمی، جهان بینی انسان ایرانی از برخورداری از مواد یک نگرش عینی گرا و مدرن محروم و دور می شود. نخبگان و دانشجویان آن محکوم به دست و پا زدن و عمر گذراندن در دیدگاه های بی پایه و اساس و ذهنی گرا و خیال بافته ی کسانی می شود که خرد و علم  و تفکر روشمند را خطری برای جهل سالاری خود در عرصه ی فرهنگ می بینند.

شاید جا انداختن اعلان این خطر برای عموم جامعه کار دشواری باشد، اما جا دارد که روشنفکران ما با درک وخامت آثار درازمدت ناشی از ضدیت نهادینه با تفکر مدرن در جامعه ی ایرانی نسبت به این نگرانی مسولانه برخورد کنند و این طور نپدارند که مسئولیت تغییرگری فقط با بازیگران سیاسی است. اگر به تاکید هایدگر در منطقه سازی حوزه های محتوایی به عنوان نمودی از عقلانیت مدرن توجه کنیم می بینیم که حفاظت از توان تفکرورزی واقع گرا در جامعه ی ایرانی و در سطح کلان، از وظایف روشنفکران ماست که باید با آن، به عنوان منطقه ی مسولیت برانگیزی خویش، برخوردی فعال داشته باشند.

* ***

[1] تقدیر تاریخی انسان مدرن :: کامران قره گزلى –  http://nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=529


http://nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=52

2 Comments

  1. Do you have a spam issue on this blog; I also am a blogger, and I was wanting to know your situation; many of us have developed some nice procedures and we are looking to trade methods with other folks, be sure to shoot me an email if interested.

Comments are closed.