گفتم و گفت: درباره ی اعتقاد و اخلاق

گفتم: از کجا می آیی؟

گفت: از دادگاه

گفتم: احضار شده بودی؟

گفت: نه از شریکم شکایت کرده بودم.

گفتم: حقتو خورده ؟

گفت: آره، سرم را کلاه گذاشته و پولم را بالا کشیده

گفتم: خوب چطوری به او اعتماد کردی؟

گفت: آدم با ایمانی بود. همش اهل نماز و روزه و دعا بود.

گفتم: خوب، چی شد؟

گفت: نمی دونم چه جوری شیطون رفت تو جلدشو و تبدیلش کرد به یک آدم کلاهبردار!

گفتم: پس شیطون پولتو خورده نه رفیقت.

گفت: آخه پس، مگه می شه، آدم به خدا و قران و پیامبر اعتقاد داشته باشه و بازهم حقه بازی کنه؟

گفتم: مگه این بازاری ها که ماهی چند صد میلیون از پول این مردم را به جیب می زنند روی پیشانی هاشون جای مهر ندارن؟

گفت: آره؛ ولی چه جوری می شه؟ من موندم که چرا اعتقاد اینها باعث نمی شه حق کشی و حق خوری نکنن.

گفتم: برای این که اعتقاد، اخلاق نمی آره، اما اخلاق می تونه اعتقاد بیاره.

گفت: چی می گی نمی فهمم.

گفتم: بسیاری از این معتقدان مذهبی نمی دونن چرا به خدا و قران و پیغمبر اعتقاد دارن، این طوری یاد گرفتن، خودشون که فکر نکردن به دست بیارن.

گفت: مگه آدم اعتقاد به این چیزها راباید خودش فکر کنه تا به دست بیاره ؟

گفتم: آدم هر اعتقادی رو باید براساس فکر و فهم خودش به دست بیاره.

گفت: پس اگر فکر نباشه نمی شه اعتقاد باشه ؟

گفتم: می شه، اما اعتقادی نیست که باعث بشه من و تو داوطلبانه از آن پیروی کنیم و رفتارمون را براساس آن تنظیم کنیم.

گفت: چطوری نمی شه؟

گفتم: وقتی اعتقادی ساخته ی درک من نباشه؛ درک من هم از آن پیروی نمی کنه، کردار من به دنبالش نمی ره.

گفت: ولی این همه آدمی که اعتقاد دارن و براساس اون رفتار می کنن چی؟

گفتم: اگر منظورت کسانی است که اعتقاد خود را از دیگران یاد گرفته اند، این طور نپندار که رفتارشان را خودشان انتخاب می کنند.

گفت: یعنی چه؟

گفتم: یعنی بر اساس عادت و ترس و تطمیع و به دست آوردن پاداش و فرار از مجازات است. ربطی به درک و فهم و اراده ی فرد ندارد.

گفت: چه فرقی دارد؟ چه جوری می توان تشخیص داد؟

گفتم: از این طریق که فردی که اعتقادش را روی ادراک و فهم خود بنا کرده، براساس همان درک خود، رفتارش را تنظیم می کند. یعنی نیازی به تعیین کننده ی بیرونی رفتار ندارد.

گفت: یعنی فقط با تکیه بر خودش؟

گفت: بله، فقط. با تکیه بر این که اگر درک من می گوید کاری درست و خوب است، همان درک هم مرا دعوت می کند که به آن عمل کنم و پایبند باشم.

گفت: یعنی به خاطر پاداش نیست که کار خوب می کنی؟

گفتم: خیر، انجام کار خیر بر اساس پاداش و مجازات نیست، به خاطر خود خوب بودن کار خوب است. یعنی همان چیزی که ذهن به عنوان خوب تشخیص داده و به آن پایبند است.

گفت: پس آدم می تواند خوب باشد فقط به خاطر خود خوبی؟

گفتم: بله و فقط به خاطر این که اگر من برخلاف تشخیص خود رفتار کنم، یعنی بدانم کار خوب چیست و با این وجود کار بد کنم، به فهم خودم بی اعتنایی کرده ام، به درک خود پشت کرده ام.

گفت: یعنی به خودت بی احترامی کرده ای.

گفتم: بله، من در آن صورت برای خود، برای درک و فهم و شعور خود احترامی قائل نشده ام. به عبارتی دیگر به خودم خیانت کرده ام.

گفت : و در چه صورتی آدم فقط برای خود خوبی عمل می کند؟ و در چه صورتی اگر خوبی را رعایت نکند احساس می کند به خود بی احترامی و خیانت کرده است؟

گفتم: در حالتی که انسان اراده و آزادی خود را داشته باشد. در صورتی که انسان با فهم خویش خوبی را درک کند و با آزادی و اراده ی خویش بخواهد آن را بکار گیرد.

گفت: و در این حالت اگر به خوبی وفادار نباشد احساس این را دارد که به خود بی اعتنایی و بی احترامی کرده است.

گفتم :دقیقا. برای همین و برای آن که انسان ها در مسیر خوب و درست عمل کنند، نیازی به راهنمای بیرونی و پاداش و مجازات ندارند، نیاز دارند به درک خودساخته و تصمیم بر اساس اراده و آزادی خویش.

گفت: این جالب است.

گفتم: بله این همان اخلاق خودساخته است، اخلاق ساخته و پرداخته ی انسان که از انسان شروع می شود وبه انسان ختم می شود و نیازی به عامل بیرونی ندارد. اخلاق انسانی.

گفت: راجع به آن فکر می کنم….

1 Comment

Comments are closed.