بحث های نظری سازمان خودرهاگران – جزوه ی شماره ی یک

بحث های نظری سازمان خودرهاگران – جزوه ی شماره ی یک

زیربنای فلسفی

KRGNazari-1

دفتر تولید سازمان خودرهاگران

1388

سازمان خودرهاگران بر درک فردی افراد استوار است. ما دارای ایدئولوژی یا تفکر مشابه جمعی نیستیم و چنین پدیده هایی را در تضاد با کار خویش می دانیم. ما پرسش زیاد داریم اما پاسخ برای پرسش نداریم. به همین دلیل متن هایی مثل متن حاضر فقط برای تحریک و ترویج اندیشه ورزی است نه جا انداختن یک اندیشه ی مشترک میان همیاران سازمان.  موافقت و یا مخالفت با تمامی یا بخشی از این جزوه به معنای این نیست که هر انسانی که در مسیر برداشتن موانع درونی و بیرونی شکوفایی خویش تلاش می کند یک خودرهاگر نباشد.

هر گونه نقل، برداشت و بازتولید آزاد است.

در هنگام مطا لعه این متن حتما به پانویس ها توجه فرمایید


طرح بحث

سازمان خودرهاگران، به عنوان یک تشکل فرهنگی-سیاسی، جمعی است از ایرانیان داوطلب که در پی آن هستند تا با تقویت درک، تحکیم زیربناهای اخلاقی،  پایبندی به ارزش های انسانی و حرکت سازمان یافته برای دستیابی به جامعه ای انسان مدار حرکت کنند.

باور پایه ای این تشکیلات بر اصالت انسان است. به دلیل آن که انسان تا به این جای تاریخ یگانه موجود هوشمند آگاه بر وجود خود است.[1] به همین دلیل، جایگاه ویژه ای را در هستی شناخته شده به خود اختصاص می دهد که قابل توجه و احترام است. دیگر این که انسان زاینده تمام پدیده های غیر طبیعی است که می شناسیم و بکار می بریم. همه ی مفاهیم مانند خدا، بهشت، عشق، میهن و امثال آن زاییده ی تفکر و تصور و تخیل انسان است. به همین دلیل نیز انسان بعد از طبیعت یکی از پرکارترین و غنی ترین آفریننده های هستی شناخته شده می باشد. قدرت تفکر و خلاقیت او حد و مرزی ندارد و به همین دلیل پیشرفت و تکامل بشری هیچ حد و مرزی نمی شناسد. انسان بی نهایت است مانند هستی. این ویژگی ناکرانمندی انسان در فهم، کنش و آفرینش سبب می شود که وجود جسمی او و نیز غنای روحی او دو منبع عظیم و حد ناپذیر در آفرینش محسوب شود. به همین دلیل هر گونه پدیده ای و حرکتی در مسیر حفظ حیات جسمانی انسان و تامین شرایط مناسب روحی برای او یک حرکت تکاملی و همسوی با آفرینندگی و هر گونه پدیده یا حرکتی که حیات جسمانی انسان را به طور غیر طبیعی آسیب زده و یا پایان بخشد و یا روح انسان را از غنا و پویایی خویش محروم سازد ضد تکاملی و ناهمسوی با آفرینندگی محسوب می شود.

پس یک تفکر انسان مدار همه چیز و همه چیز دیگر را تابعی از آن می داند که هر انسانی بدون کمترین قید و شرط و استثنا بتوانند روند طبیعی رشد و تکامل جسمی و روحی خود را طی کند. این تفکر انسان مدار ما را با یک واقعیت مواجه می سازد و آن این که جهان کنونی بسیار دور از این شرایط مبتنی بر اصالت دادن به انسان  و  توانایی هایی او می باشد. به همین دلیل ضرورت دارد که شرایط فعلی جهان به سوی دنیایی انسان محور حرکت کند.

سازمان خودرهاگران به عنوان یک تشکل انسان مدار و براساس آن چه گفته شد به دنبال آن است که در روند این تغییر نقش بیافریند تا به جامعه ای دست یابد که در آن جان و روان انسان ها مورد ارج گذاری واقع می شود.

طی کردن چنین مسیری نیاز به درک زیربنایی و مرتبط پدیده ها دارد (درک  فلسفی عمیق و چند بعدی). همه چیز با این سوال آغاز می شود که جایگاه من، به عنوان انسان، در این هستی بیکران چیست؟ [2]

با یک درک فلسفی از این گونه، فرد می تواند افقی دوردست را ببیند که به واسطه ی آن، مسائل جزیی تر برایش بهتر دیده و فهمیده می شود. درک انسان از جایگاه خود درهستی اجازه می دهد که او به درک جایگاه خویش بر روی زمین بپردازد. جایگاه من در مجموعه ی بشری چیست؟ نقش من نسبت به انسان های جهان و نقش انسان های جهان در رابطه با من چیست؟[3]

جواب دادن به این پرسش ها، فرد را درمقابل پرسش مشخص دیگری قرار می دهد و آن این که نقش او در جامعه ای که در آن زندگی می کند چیست؟ جایگاه وی در جامعه و نقش جامعه بر زندگی او چیست؟

با این پرسش آخر، فرد به مرحله ای می رسد که به طور مستقیم در ارتباط با زندگی روزمره اش قرار می گیرد.[4]

بدین ترتیب، فرد به سه سوال زیربنایی پاسخ می دهد:

  1. جایگاه من به عنوان موجود دارای شعور دراین هستی بیکران چیست؟
  2. جایگاه من به عنوان بشر درمجموعه ی بشریت چیست؟
  3. جایگاه من به عنوان یک عضو جامعه چیست؟

پاسخ این سه پرسش از یک فرد به فرد دیگر متفاوت است. اما این پاسخ ها هر چه باشد توجه به چهار واقعیت تجربی مشترک میان همه ی انسان ها از اهمیت برخوردار است:

  • واقعیت مشترک نخست: توانایی های انسان در کشف و تغییر هستی، به طور نظری، بی نهایت است.
  • واقعیت مشترک دوم: سرنوشت انسان ها در سراسر جهان به طور مستقیم یا غیر مستقیم به هم ارتباط دارد.
  • واقعیت مشترک سوم: جامعه برزندگی فرد تاثیر مستقیم دارد.
  • واقعیت مشترک چهارم: فرد بر زندگی جامعه تاثیر مستقیم دارد.

واقعیت نخست ما را به پرسش اول در باره ی جایگاهمان به عنوان موجود زنده ی دارای شعوردرهستی برمی گرداند و بیان می کند که ما در قبال هستی دارای دو توانایی بی حد هستیم، یکی آن را بشناسیم و دیگر این که آن را تغییر دهیم. (درک و کنش در رابطه با هستی)

واقعیت دوم ما را به پرسش دوم درباره ی جایگاهمان به عنوان بشر در مجموعه ی بشری بر می گرداند و روشن می سازد که سرنوشت افراد دیگر در سراسر جهان بر سرنوشت ما موثراست و سرنوشت ما بر سرنوشت سایر انسان ها در سراسر جهان. (درک و کنش در رابطه با بشریت)

واقعیت سوم ما را به پرسش سوم درباره ی نقش جامعه در شکل دادن به زندگی فرد می باشد. (درک و کنش در رابطه با جامعه)

و واقعیت چهارم برمی گردد به این که من به عنوان فرد چه نقشی در جامعه دارم. (درک و کنش در رابطه با خود)

حال این چهار پرسش را در ارتباط با هم  می گذاریم :

  • برای اینکه من بتوانم به کشف و تغییرهستی بپردازم باید بتوانم از توانایی برخوردار باشم،
  • کمیت و کیفیت این توانایی را مجموعه بشری تعیین می کند،
  • مجموعه بشری تابعی است ازکل شرایط جوامع انسانی موجود و از جمله
  • شرایط جامعه ای که من در آن زندگی می کنم.

بنابراین:

  • من بر شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کنم تاثیر می گذارم،
  • من از شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کنم تاثیر می پذیرم،
  • شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کنم بر وضعیت جهان تاثیر می گذارد،
  • وضعیت جهان بر شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کنم تاثیر دارد،
  • وضعیت مجموعه ی بشری تعیین کننده ی کمیت و کیفیت شناخت بشریت (من) از هستی است،
  • کمیت و کیفیت شناخت از هستی تعیین کننده ی توان بشریت (من) در تغییرهستی است.

از این استدلال چه نتیجه گیریی حاصل می شود؟

با افزایش کمیت و کیفیت شناخت خویش از هستی می توانیم، در هماهنگی[5] با قوانین ذاتی حاکم بر طبیعت (هستی)، سرنوشت وجودی خود را، به عنوان موجود بشری، تغییر دهیم. اما این تغییر در سرنوشت وجودی بشر چگونه حاصل می شود؟ از طریق:

  1. کشف جنبه های ناشناخته هستی ( با در نظر داشتن این نکته که هستی بیکران است).
  2. بدست آوردن توانمندی های تازه ی ناشی از کشف این جنبه های جدید هستی.
  3. بکارگیری این توانمندی ها برای اهداف عالی و بهروزی نوع بشر از طریق :
    • به حداقل رساندن محدودیت ها و ضرورت های بدیهی حیات فیزیکی بشر،
    • پیوند هر چه بهتر با هستی برای رساندن آزادی اراده ی بشر به حداکثر ممکن خود،
    • حرکت گام به گام برای شکستن محدودیت های زمان و مکان،
    • تلاش برای تامین آرزوهای دیرینه ی بشر  …

همه ی این ها منوط به گذر از موانعی است که به دو گروه تقسیم می شوند:

1-      موانع خود ساخته ی بشر

2-      موانع موجود غیر بشری (ویژگی های طبیعی)

گذر کردن از موانع گروه نخست سبب تسهیل گذر ازموانع گروه دوم خواهد شد. به همین دلیل نخست باید به آن چیزی پرداخت که به دست خود ساخته ایم و امروز به عنوان مانعی برای رستگاری بشریت عمل می کند. منظور پدیده های تاریخی و اجتماعی مانند ستمگری، بی عدالتی، نابرابری، استبداد، اعتیاد، خرافات و رفتارهای منفی دیگر مانند حسادت، دروغگویی، ترس، طمع ورزی، عدم اعتماد به نفس، خساست و … امثال آن است.

آن چه بسیار قابل تاسف است این که تمامی این پدیده های منفی تاریخی بر مفهوم ” کمیابی”  مبتنی است. تمام درد بشر این است که می اندیشد ثروت ها و منابع کم است و برای همه به اندازه ی کافی نیست؛ پس، بسیاری به دنبال آن هستند که با استثمار، استبداد، جنایت، غارت، دروغ، دورویی و شیادی این ثروت را به خود اختصاص داده و دیگران را از داشتن آن محروم سازند.

این در حالی است که بشریتی که از این تفکر و عملکرد ناشی از آن رها شود می تواند به درجه ای از رشد فکری و پیشرفت مادی برسد که هزاران بار بیش از آنچه نیاز تمامی جمعیت جهان است ثروت و کالا و خدمات تولید کند. اما  تناقض کارکردی (پارادوکس) تاریخی و وجودی دنیای امروز این است که بشریت با دست خود این امکان را ازخویش سلب کرده وسطح خلاقیت و ثروت آفرینی را آن قدر پایین نگه داشته که عده ای برای تصاحب آن حاضرند بخش عمده ای از انسان ها را در فقر و زجر و تنگدستی نگه دارند.

پس، پایان بخشیدن به موانع خود ساخته ای مانند استبداد و استثمارزمینه ی آن را فراهم می سازد که بشریت به تدریج به مرحله ای برسد  که در آن، مفهوم “کمیابی” دیگر مصداق نداشته باشد.

در سایه ی این حرکت و دستیابی به مرحله ی وفور و فراوانی مطلق، ذهن انسان ها از بندهای بدیهیات مادی و ضروریات زیربنایی حیات رها شده و به سوی افق های دیگری از حیات ورزی، بهروزی و شکوفایی بشریت می رود. افق هایی که امروز در حد ایده آل های ادبی یا فلسفی منزوی و حتی ناشناخته باقی مانده است.

اگر روزی بشریت از مشغولیت صرف یا عمده به این ضرورت های نخستین (تغذیه، مسکن، پوشاک، بهداشت و رفاه مادی) رها شود به موضوعات دیگری خواهد پرداخت. میلیون ها نفر به تعداد نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران و دانشمندان و متفکران افزوده خواهد شد و این افزایش کمی با خود چنان سطحی از خلاقیت و تولید فکری را همراه خواهد داشت که به تدریج توجه بشری به مراتب عالی تری ازموضوعات خواهد رفت و نه این که قرن ها درگرو این باشد که با فقر و گرسنگی و بحران اقتصادی و  جنگ و نابرابری موجود چه کند.

نظام اقتصادی و اجتماعی کنونی حاکم بر جهان، سطح خلاقیت، افق نگرشی و مشغولیت های ذهنی اکثریت مطلق انسان ها را به سطحی بسیار ابتدایی و نازل کشیده و میلیاردها انسان را به طور روزانه و در تمام طول عمر خویش درگیر موضوعات پیش پا افتاده مانند تامین خوراک و پوشاک و مسکن و بهداشت در شرایطی سخت و مشقت بار کرده است. دنیای انسان ها اشغال شده است از خبرهای ناگوار و واقعیت های فقر و گرسنگی و رنج و جنگ و بیماری و تبعیض و قتل و اعتیاد و خودکشی و بحران اقتصادی و امثال آن. بشریت قرن هاست در چنین منجلابی دست و پا می زند، در حالی که توان بالقوه ی پاسخ گویی به تمامی نیازها را در حدی بسیار وسیع تر از آنچه جمعیت امروزی جهان می طلبد دارد. اما افسوس که نظام اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی موجود اجازه نمی دهد اکثریت مطلق جهان، این افق فراوانی، توسعه، رشد، پیشرفت، کامروایی و سعادت بشری را ببینند و یا به آن باور آورند؛ به دلیل همین جهل، نا امیدی و ناباوری است که میلیاردها انسان سده ها و هزاره هاست، منفعل و تسلیم شده، دربند استبداد و استثمار زاده می شوند، دست و پا می زنند و می میرند.

پس، شکستن این دور باطل موضوعی نیست که بتوان بدون مجهز بودن به یک زیربنای فلسفی بدان پرداخت. برای وارد شدن به عرصه ی رها ساختن خود و بشریت از این دور تسلسل و هدایت انسان به عرصه ی پیوند با مدارهای عالی تر وجود درهستی، نیاز به انسان هایی است که دارای دید بر این افق های های دور و باور به قابلیت دسترسی آنها باشند. انسان هایی که به واسطه ی دیدن این چشم انداز بیکران ازموانع و خطرات کوچک حاضر درمسیر نمی هراسند و آمادگی پذیرش سختی ها و مشکلات و خطرات حرکت به سوی آن جهان ایده آل را دارند.

این پذیرش نه از روی ماجراجویی یا از سر بیهوده کاری که از روی عشق به زندگی و تکامل جویی است. از روی تعالی طلبی پیوند خورده با بیکرانی هستی است. دقت داشته باشیم اینجا بحث به نجات خود، نسل خود و حتی نسل های بلافصل بعد از خود برمی گردد، بحث در واقع  به سرنوشت نوع بشر بر می گردد. بشری که یا باید باز صدها و هزارها سال دیگر در همین چرخه ی بسته ی باطل هرزگرایی و فرسودگی تا مرز شاید اضمحلال خود پیش رود و یا آنکه، با رهایی خویش از قید این تاریخ تاریک و تباه –  که به دست خود ساخته -، به مدار برتری از شرایط زیستی و وجودی خویش ارتقاء یابد.

اما تلاش در این مسیر سخت و طولانی فقط و فقط به این بازمی گردد که ما به درک فردی خویش از سرنوشت بالفعل و بالقوه ی نوع بشر و خود به عنوان عضوی از بشریت پاسخ می دهیم یا خیر. از زمانی که تصمیم بگیریم درمقابل این درک فردی احساس مسولیت کنیم بحث عمل پیش می آید و این سوال که چگونه؟

بر اساس آن چه گفته شد و بر پایه یک تقدم و تاخر منطقی هریک از ما باید با خود آغاز کنیم. با درون خودمان و آن چه جامعه از یکسو و رفتار و عملکرد خودمان از سوی دیگر در ما درونی و نهادینه کرده است[6]. هر آن چه که خوب است، یعنی به ما در مسیر حرکت برای بهروزی بشر یاری می دهد، حفظ و تقویت کنیم و هر آن چه بد است، یعنی ما را وادار می کند که سعادت خود و انسان را نایافتنی بدانیم، تضعیف کرده و از روحمان پاک کنیم. به این ترتیب به انسانی بدل می شویم که هم درک دارد وهم توان کنشگری و می تواند وارد عمل شود. از کجا باید آغاز کرد؟

از جامعه ای آغاز کنیم که در آن زیست می کنیم و توان خود را برای تغییرآن بکار گیریم. برای این منظور، آرمان دستیابی به جامعه ای آزاد و عادلانه (برابر)[7] بسیار مناسب و بجا جلوه می کند. اما چگونه می توان از جامعه ی استبداد زده و استثمارسالار کنونی به سوی جامعه ی آزاد و عادلانه رفت؟

دستیابی به آزادی و عدالت جز توسط انسان هایی آگاه، فرهیخته، مسئول، شجاع و آزادمنش ناممکن است.

  • آگاه بودن به معنای دانستن چرایی حرکت در این مسیر است (خودآگاهی)
  • فرهیختگی به معنای درونی کردن باورهایی است که به عنوان شاخص های ارزشی در ما عمل می کنند.
  • مسئول بودن به معنای پایبندی به حفظ مقام بشری خود و اجازه ندادن به هیچ کس و هیچ چیز برای زیرپاگذاشتن کرامت انسانی است.
  • شجاع بودن به معنای پذیرش خطرات و هزینه های تلاش در این راه می باشد.
  • و آزادمنش بودن به معنای نپذیرفتن و اعمال نکردن هیچ شکلی از استبداد در روابط با دیگران است.

خصلت آگاه و فرهیخته بودن انسان اطمینان از مجهز بودن به ضرورت های نظری حرکت برای آزادی و عدالت جویی است.

خصلت مسئول بودن انسان سبب پایداری، جدیت و تعهد کنش گرای فرد به آرمان آزادی و عدالت جویی می شود.

خصلت شجاع بودن انسان سبب چالش گری و خطر پذیری وی در روند مبارزه برای دستیابی به آرمان آزادی و عدالت جویی می شود.

خصلت آزاده بودن انسان سبب توانمندی فرد در کار جمعی سالم، توام با احترام ورفتار برادارانه، برای دستیابی به آرمان آزادی و عدالت می شود.

اما این خصلت ها در افراد از کجا شکل می گیرند؟

تصوراین که مبارزه برای دستیابی به این آرمان باید توسط کسانی آغاز شود که از پیش به این خصلت ها مجهز باشند تصوری بیهوده است. افراد در روند حرکت است که می توانند این خصلت ها را به تدریج، با پشتوانه نظری و تجربه ی عملی و با درک و اراده ی فردی در خود پرورش داده و به مرحله ای برسند که بتوانند به گونه ای آگاه و ارادی، پیاده کنندگان آرمان جامعه ی آزاد و عدالت جو باشند.

بدیهی است که این مهم را نمی توان فقط برای یک جمع محدود و نخبه خواست،[8] ما براین باوریم که هر انسانی می تواند به این خصلت ها مجهز شود و در این راه گام بردارد، به شرط آنکه حرکت شخص از ابتدا تا انتهای این مسیر بر اساس تلاش خود او، درک فردی، اراده ی آزاد و اختصاص زمان لازم مبتنی باشد و نه هیچ فشار یا  رهبری برون فردی یا هدایت گری فرافردی و بیرونی و یا شتاب بیهوده.

به همین دلیل نیز در طول زمان، دو عنصر درک و اراده درهر فرد باید تقویت شود تا او به عنوان یک انسان بر جایگاه خود در هستی بیکران، در جهان بشری و در جامعه یا محیطی که در آن زندگی می کند آگاه شده و با کسب این آگاهی بر اساس خواست و اراده ی خویش تصمیم بگیرد که آیا می خواهد برای دستیابی به یک جامعه ی آزاد و عادلانه حرکت کند یا خیر.

آرمان جامعه ی برخوردار از آزادی و عدالت بر این پایه استوار است که همه ی انسان ها در بدو تولد در انسانیت خویش آزاد و برابر به دنیا می آیند و سپس این جامعه است که استبداد و نابرابری را بر انسان ها تحمیل می کند. هم از این روی ما، به عنوان انسان و به عنوان عضوی از اجتماع برآنیم تا خود و جامعه را از آنچه سبب محرومیت انسان ها از آزادی و عدالت می شود رها سازیم  تا به یک جامعه در خور بشر (خود) دست پیدا کنیم.

در این راه دشمنان ما عبارتند از استبداد که دشمن آزادی است، استحمار[9] که دشمن آگاهی و روشنگری است و استثمار[10] که دشمن عدالت است.

پس مبارزات ما باید سبب رهایی جامعه ای که در آن زندگی می کنیم ازاستبداد، استحمار و استثمار شود. با استقرار نهادینه ی آزادی و عدالت، جامعه ی ایرانی می تواند بر سایرجوامع بشری تاثیرمثبت گذاشته و آنها را نیز درطی کردن چنین روندی یاری دهد. در درازمدت، یاری رسانی جوامع بشری برخوردار از آزادی و عدالت جویی به سایر جوامع استبدادی و استثمار زده سبب رهایی همه ی جوامع بشری خواهد شد. در آن حالت، با رشد خصلت های مثبت در روابط و ارتباطات میان جوامع، کشورها، فرهنگ ها، قوم ها، ملیت ها و قاره ها، بشریت در نوعی آرامش و رفاه و صلح خواهد زیست و بستر لازم برای پیشرفت های چشمگیر مادی و رشد فکری در سطح جهانی فراهم خواهد شد. تا حدی که دیگر مرزها ی جغرافیایی و اختلافات تاریخی به سوی ناپدید شدن می رود و بشریت در فضایی از تفاهم و دوستی و همکاری وارد فاز نوینی از تاریخ خواهد شد که می توان در مقابل تاریخ ضد بشری کنونی، از آن به عنوان تاریخ بشر نام برد.

با آغاز تاریخ واقعی بشر، انسان ها به سوی درنوردیدن کرانه های نوینی از شناخت بی نهایت هستی و تغییر جهان در مسیر بهروزی و سعادت و تعالی پیش خواهند رفت، دنیاهای تازه ای را کشف یا خلق خواهند کرد و چشم انداز صعود به مدارهای عالی تری از وجود، برای نوع بشر میسر خواهد شد.

همه این ها به درک و اراده ی ما بستگی دارد.

* *


[1] برخی براین باورند که چنین درکی از وجود خود به اشکالی دیگر در سایر موجودات زنده نیز موجود است. لیکن منظور در این جا شکل پیجیده و رو به تکامل این شناخت از خود می باشد که خاص موجود انسانی است.

[2] هر کس باید بر اساس درک و شناخت خویش پاسخی فردی برای این پرسش یافته و بنابر گستره ی پاسخ خود عمل کند. هیچ پاسخ یک شکل و همگانی در این باره وجود ندارد. در راستای همین اعتقاد به فردی بودن این پاسخ است که می توان باور داشت از یکسو هرچه گستره ی شناخت بشر به هستی فراگیر تر باشد و از سوی دیگر هرچه دانش یک فرد نسبت به این شناخت بشری ازهستی عمیق تر باشد او در یافتن پاسخ برای این پرسش زیربنایی می تواند بهتر و دقیق تر عمل کند. تمامی درد و فقر معنوی بشر از آن جا آغاز شد که قرار شد پاسخی مشابه در باره ی این پرسش ارائه شده و به زور به همگان تحمیل شود. (مذاهب، ایدئولوژی و…). این در حالیست که هر فرد باید در کمال آزادی و با کسب شناخت برای این پرسش، پاسخ فردی خویش را بیابد.

[3] ما بر این باوریم که در اینجا نیز فرد باید بنابرگستره ی شناخت و درک خویش برای پرسش درباره ی جایگاه خود در مجموعه ی بشری پاسخ فردی خود را بیابد.

[4] به باور ما هر فرد باید بر اساس دانش و درک خود از جامعه ای که در آن زندگی می کند ، برای این پرسش پاسخی بیابد.

[5] این که می گوییم در هماهنگی با طبیعت منظورمان این است که چون کل هستی در روابط متقابل علت و معلولی هستند و از آن جا که هستی بی نهایت است و این روابط نیز هم بی نهایت هستند و هم متغیر انسان نمی تواند کاری را در تضاد با قوانین طبیعت صورت دهد و در انتظار آن باشد که زنجیره ی علت و معلولی همبستگی ذاتی اجزای هستی دچار اشکال نشود. این زنجیره در یک جا نسبت به این بریدگی غیر طبیعی (مصنوعی یا انسان ساخته) واکنش نشان می دهد و لذا می تواند بر علیه خود ما نیز عمل کند.

[6] در این جا اشاره به فرایند ” اجتماعی شدن” است که در کودکی ما روی می دهد و نیز به روند ” باز اجتماعی شدن” که برمی گردد به آن چه در زندگی بزرگسالی می آموزیم. باید دقت داشت که انسان آگاه به ماهیت و محتوای این آموخته ها باز می گردد و تلاش می کند که داده های درون بخش آگاه ذهن خود را با چشم اندازی تحلیل و در راستای کشف آن چه مانع از پیشرفت و شکوفایی او شود مورد بازبینی قرار می دهد . وی هم چنین بر آن است که داده هایی را که در ناخودآگاه ذهنش انباشته شده است به تدریج کشف و مورد پردازش و بررسی قرار دهد.

[7] ما در این نوشتار بیشتر از واژه عدالت (اجتماعی) استفاده کرده ایم تا برابری. زیرا نخواسته ایم از طریق کلمه برابری به این تصور نادرست دامن زنیم که ما انسان ها را مشابه و یکسان می دانیم. این دیدگاه جبری تا حد زیادی غیر واقعی و حتی غیر انسانی است. به عبارت دیگر افراد باید بتوانند ازشانس برابر برای رشد مادی و تعالی معنوی برخوردار باشند بدون آن که در مورد کیفیت و کمیت رشد هر کس فردی جز خودش بخواهد تصمیم بگیرد. به عبارت روشن تر باید شرایط و امکانات لازم برای خوشبختی انسان ها را فراهم آورد لیکن به هرکس اجازه داد تعریف خود از خوشبختی را داشته باشد.

[8] “پیشاهنگ”، ” پیشرو”، “قهرمان”،” رهبر”  و امثال آن.

[9] منظور از استحمار هر پدیده و اقدامی است که سبب شود من بپذیرم که سرنوشتم در دست خودم نیست و به چیزی در ورای اراده ی فردیم وابسته است. این پدیده می تواند مذهب، تصوف، عرفان گرایی و یا هر نوع مکتب سیاسی، فکری جبرگرا یا قضا و قدر گرا و حتی هنر و ادبیات انفعال آفرین و خودباوری زدا باشد.

[10] تعریف و مکانیزم های استثمار در جزوه ی شماره ی دو آمده است.