گفتم: چی شده ؟
گفت: شاکیم، شاکی.
گفتم: از چی؟
گفت: از دست هموطنامون.
گفتم: چرا؟
گفت: چون نمی شه با اونها کار جمعی کرد، هر چقدر می خوای کار مشترک کنی نمی شه.
گفتم: چرا؟ چه مشکلی هست؟
گفت: نمی دانم، فوری اختلاف می افته بین ما.
گفتم: خوب اختلاف که طبیعه.
گفت: خوب اختلاف به جدل و جدایی می کشه دیگه.
گفتم: پس اختلاف طبیعی است، جدایی است که باید به آن توجه خاص کرد.
گفت: خوب وقتی اختلاف هست چه باید کرد که به جدایی نکشه؟
گفتم: اول از همه نباید اختلاف نظر یا اختلاف سلیقه را امری غیر عادی دانست.
گفت: یعنی اختلاف عادی است؟
گفتم: بله، آن چه مهم است مدیریت اختلاف است.
گفت: یعنی چه؟
گفتم: وقتی یک اختلاف سبب جدایی می شود می تواند ناشی از دو چیز باشد: با اختلاف آن قدر مهم است که جز جدایی چاره ای نیست و یا این که مدیریت اختلاف به گونه ای بوده که منجر به جدایی شده است.
گفت: منظورت این است که هر اختلافی نباید به جدایی ختم شود.
گفتم: بله، اختلاف زمانی می تواند به جدایی منجر شود که همه ی راه های حل آن به طور منطقی و روشمند امتحان شده است و نتیجه نداده است.
گفت: آیا مدیریت اختلاف یعنی همین؟
گفتم: بله، زمانی که یک اختلاف بروز می کند اگر دو طرف با خواست حل آن وارد مذاکره شوند می توانند شانس های توافق را به طور واقعی آزمایش کنند.
گفت: و اگر این خواست نباشد؟
گفتم: خوب بدیهی است که اگر خواست واقعی برای حل مشکل نباشد آن اختلاف بهانه ی لازم برای جدایی است.
گفت: خواست واقعی برای حل مشکل یعنی چه؟
گفتم: وقتی اختلاف در یک جمع اتفاق می افتد، باید از خود بپرسیم نقش این اختلاف نسبت به هدف جمع چیست؟
گفت: یعنی ببینیم هدف مهم تر است یا آن اختلاف.
گفتم: دقیقا، وقتی ما هدف جمع را مهم تر از مورد اختلاف بدانیم ذهنمان می رود به سمت حل اختلاف و هنگامی که هدف را فراموش کنیم یا دست کم بگیریم آن اختلاف به قدری اهمیت می یابد که حل یا عدم حل آن برای ما یکی می شود.
گفت: واین یعنی هدف را قربانی اختلاف کردن.
گفتم: بله، این یعنی هنوز هدف گروه آن قدر اهمیت نیافته است که اعضاء بخواهند به خاطر آن به دنبال تلاش واقعی و جدی برای حل اختلاف باشند.
گفت: پس اگر اختلاف به جدایی منجر می شود به دلیل این است که هدف جمع برای اعضای جمع جدی جلوه نمی کند.
گفتم: هر گروهی نیاز دارد که برای حفظ انسجام خویش، قبل از این که فعالیت خود را به طور گسترده آغاز کند و یا هم زمان با فعالیت هایش به طور مداوم برای خود هدف، ارزش و اهمیت آن را یاد آور شود.
گفت: یعنی اعضای گروه برای خود یادآور شوند که برای چه دور هم جمع شده اند.
گفتم: بله، این کار باید به طور مداوم و منظم صورت گیرد، در غیر این صورت در یک مقطع از مسیر خویش گروه از یاد می برد چرا تشکیل شده است و می خواهد چه کند.
گفت: و در این صورت است که اختلافات موفق می شوند انسجام گروه را از هم بپاشند.
گفتم: در این شکی نیست، هدف قطب نمای گروه است در اقیانوس مشکلات و اختلافات و تفاوت نظرها. اگر این قطب نما گم شود گروه سردرگم شده و به سوی جدایی و ناکارآیی پیش می رود.
گفت: پس اگر بخواهیم به مشکلی که در ابتدا در مورد هموطنانمان گفتم برگردیم، تو می گویی که اگر ما ایرانیان وقتی کار جمعی می کنیم به یاد بیاوریم که با چه هدفی بوده است می توانیم مانع از آن شویم که اختلاف ها سبب جدایمان شود.
گفتم: این قانومندی هر جمعی است که می خواهد با هماهنگی و کارآیی تلاش کند وپیش رود.
گفت: پس آیا در هیچ موردی نباید اختلاف سبب جدایی شود.
گفتم: اگر خوب روی هدف و یادآوری و درونی کردن آن در اعضاء کار شود فقط آن اختلافی را می توان لایق جدایی دانست که قرار است گروه را از رسیدن به هدف بازدارد.
گفت: یعنی نه هر اختلافی.
گفتم: بله، فقط اختلاف های بنیادین که در تعارض مستقیم با هدف گروه است می تواند توجیه کننده جدایی یک عضو باشد.
گفت: و آیا این غیر قابل پرهیز است.
گفتم: هر چه اعضای یک گروه تعریفی مشترک تر و مشخص تر از هدف جمعی خویش داشته باشند مدیریت اختلافات آسان تر و عقلایی تر می شود. افراد می توانند با اتکاء به آن تعریف و تصویر مشترک از هدف حرف ها و نظرات همدیگر را بهتر بفهمند و با همدیگر به درک و توافق برسند.
گفت: برای مدیریت اختلاف دیگر چه نکاتی لازم است؟
گفتم: موضوعات دیگری هست که وقت دیگری می طلبد…
ادامه دارد ….
بسیار آموزنده و راه گشا برای گروه ما که برای مسائل جزیی مورد اختلاف از مسائل اصلی غافل مانده و وقت گرانبها را بسیار از دست داده است . با سپاس