گفتم و گفت: جنبش باید از موسوی و امثال او عبور کند

گفتم: چطور شد که امشب کامپیوترت را زودتر خاموش کردی؟

گفت: حوصله ندارم دیگه…

گفتم: حوصله ی چی؟

گفت: این که بعد از یک سال و نیم که از آغاز جنبش می گذرد یک عده هنوز موسوی موسوی می کنند.

گفتم: امیدی به او نداری..

گفت: نه، فکر می کنم دیگر کاری از او بر نمی آید.

گفتم:  چرا این طور فکر می کنی؟

گفت: چون بخاری ندارد، فرصت سوزی کرد و جنبش را کشت.

گفتم: آیا جز این می توانست کند؟

گفت: شاید، در ابتدا فرصت زیاد بود.

گفتم: بله کم نبود، اما آیا او آدمی بود که از فرصت ها استفاده کند؟

گفت: خوب اگر می خواست می توانست؟

گفتم: دقیقا، بحث این است که او نمی خواست.

گفت: اما چرا؟

گفتم: برای این که او آمده بود رئیس جمهور نظام اسلامی شود نه رهبر اپوزیسیون برانداز.

گفت: اما جنبش مردم که برانداز نبود.

گفتم: نبود اما می رفت که بشود. چاره ی دیگری هم نداشت.

گفت: یعنی جنبش نمی توانست برانداز نشود.

گفتم: جنبش یا باید برانداز می شد یا موجودیت خود را از دست می داد.

گفت: چرا فقط این دو حالت است؟

گفتم: زیرا رژیم هیچ انتخاب دیگری برای تغییر و اصلاح باقی نگذاشته است. در نتیجه یا باید آن را به شکلی که هست پذیرفت و یا باید کلیت آن را کنار زد.

گفت: و این چیزی بود که موسوی نمی خواست.

گفتم: نه موسوی، نه کروبی و نه هیچ یک از اصلاح طلبان و باند آنها.

گفت: پس آنها چه می خواستند.

گفتم: کل خواست آنها خلاصه می شد در این که ولی فقیه باند سپاه را کنار بزند و قدرت دولت را به اصلاح طلبان بسپارد.

گفت: پس برای آنها بحث قدرت بود.

گفتم: بله، جنبش برای آنها ابزاری بود جهت معامله ی قدرت با خامنه ای و کنار زدن رقیب.

گفت: اما مردم در خیابان این را نمی خواستند.

گفتم: مردم چیزی بیشتر از این می خواستند، اما حتی آنها که به همین هم راضی بودند مشاهده کردند که چنین چیزی ناشدنی است.

گفت: پس دیگر جای اصرار ندارد.

گفتم: الان این بی پایه و اساس ترین و ضد مردمی ترین فکری است که می توان مطرح کرد.

گفت: این که می توان رژیم را اصلاح کرد.

گفتم: بله، نزدیک به 14 سال پس از آغاز جریان دوم خرداد 1376 می بینیم که این نظر به طور کامل تکذیب و بی اعتبار شده است.

گفت: پس چرا موسوی و یارانش روی آن هنوز اصرار دارند؟

گفتم: برای این که اگر جز این را جستجو کنند باید به صف نیروهای برانداز درآیند و آنها از براندازی وحشت دارند.

گفت: چرا وحشت دارند؟ مگر آنها مخالف دولت نیستند؟

گفتم: وحشت آنها به خاطر این است که براندازی نظام شامل خود آنها هم می شود. آنها نیز به مثابه چرخ پنجم نظام باید بروند

گفت: و آنها این را نمی خواهند؟

گفتم: خیر. آنها می خواهند شرایط طوری تغییر کند که آنها جایگاه خود را از دست ندهند.

گفت: کدام جایگاه؟

گفتم: جایگاه قدرت، اعتبار اجتماعی، پرستیژ شغلی، پایگاه طبقاتی. در عین حال آنها از رو شدن پرونده های گذشته نیز حسابی وحشت دارند.

گفت: کدام پرونده ها؟

گفتم: پرونده های قتل ها، اعدام ها، کشتارها، غارت ها، معامله ها و غیره

گفت: مگر این ها در آنها دست داشته اند.

گفتم: کم یا بیش، مستقیم یا غیر مستقیم، در ابتدا یا در انتها، هریک به نوعی دستشان در برخی از این موضوعات آلوده است.

گفت: مثلا چه موردی؟

گفتم: مثلا تصفیه اساتید و دانشجویان مبارز دانشگاه ها در جریان انقلاب فرهنگی و نقش عبدالکریم سروش در آن، یا قراردادهای وطن فروشانه در زمان خاتمی و غیره…

گفت: پس جنبش باید این ها را کنار بگذارد.

گفتم: اگر قرار است که جنبش به سرانجامی برسد باید تمامیت نظام را هدف بگیرد و برای این منظور نیز باید از این باند موسوی و کروبی و خاتمی و سروش و کدیور و مهاجرانی و گنجی و امثال آنها عبور کند. مردم باید به خود مراجعه کنند

2 Comments

  1. Thanks so much for this! I haven’t been this moved by a post for quite some time! You have got it, whatever that means in blogging. Anyway, Youre definitely somebody that has something to say that people need to hear. Keep up the good work. Keep on inspiring the people!

Comments are closed.